رمان سرپناه
عنوان | رمان سرپناه |
نویسنده | دریا دلنواز |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 2155 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سرپناه اثر دریا دلنواز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مهشید بخاطر کینهی برادرش همایون و توسط کسی که به او علاقه داشت و نامزدش بود به دام اعتیاد گرفتار میشود، از آن سو آوید به خاطر اعتیادش باعث مرگ مادر خود شده، به صورت اتفاقی با مهشید آشنا میشود، او در شبی که ویلایش را در اختیار دوستش قرار داده با مهشید که در اتاق او خوابیده است درگیر میشود و …
خلاصه رمان سرپناه
راه میافتم به سمت خانه ای که آدرسش را میدهد و تمام مدت صدای گریهی ریز دخترک مثل مته در سرم فرو میرود کاش که فقط گریه باشد، یکباره شروع میکند به جیغ زدن و فحش دادن و بعد همان گریه ها را از سر میگیرد. نه خودم کت به تن دارم و نه دخترک چیزی روی لباسش پوشیده؛ با این وجود شیشه های ماشین را پایین میدهم تا بوی گندش به مشامم نرسد. از شدت عصبانیت گر گرفته ام و سردم نیست. جلوی خانهی مورد نظر که میرسم ترمز میزنم و در جا پیاده میشوم. دخترک را میبینم که روی صندلی نشسته و درحالی که بازویش را میمالد، نگاهم میکند. در را باز و
اشاره میکنم که پیاده شود. -بیا پایین… همینجاست دیگه؟ کف پایش را روی زمین میگذارد و به کندی پیاده میشود. -کدوم زنگ رو بزنم؟ وقتی چشمم به خیسی روی صندلی ماشین میافتد، دهانم نیمه باز میماند تازه میفهمم چرا خودش را مچاله میکند و دستش را پشت لباسش میبرد. -لعنت بهت. لعنت بهت… داد میزنم و هربار بیشتر سرش را در گردنش فرو میبرد نزدیکش که میشوم، بوی تنش حالم را بد میکند. شامهی قوی ام را عطری که به مچ دستم زده ام نجات میدهد. -میگم کدوم زنگو بزنم؟ کری؟ به خانه ای اشاره میکند و با چانه ای که از ترس یا سرما میلرزد زیر لب
میگوید: تک زنگه. به سمت آیفون برمیگردم و با مشتم به روی زنگ میکوبم. -نیست که… کلید نداری؟ همین که خم میشود تا روی صندلی بنشیند، فریاد میزنم: جواب منو بده. چشمانش را میبندد و مشت دستش را روی پلکش میکشد: کلید ندارم باز زنگ میزنی؟ مشتم درد گرفته و با سرانگشتم زنگ را فشار میدهم و رها نمیکنم: شمارهی رفیقاشو بده. امشب که باید یه قبرستونی برى. بینیاش را پر سر و صدا بالا میکشد و ساعد دستش را زیر بینی اش میگیرد: میترسم برم خونهی رفیقاش. ناامید میشوم و دستم را از روی زنگ برمیدارم اگر تا چند دقیقه دیگر این دختر وبال گردنم باشد …
- انتشار : 24/10/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
رمان خوبی بود، با اینکه اتفاقات درون داستان با عرف جامعهای ما همخونی نداشت و باورش سخت بود اما ارزش خواندن داشت
خیلی زیبا بود قلم جذاب و موضوع خاص و بحث برانگیز کسایی که تازه شروع کردید به خواندن، نیمه رها نکنید بعد یه مقدار تمام ابهامات برطرف میشه و فقط جذابیت میمونه
رمان بسیار زیبا با قلم پخته
موضوع جدید و جذاب
البته اوایل داستان یکم گیج کننده با ریتم کند بود ولی به هر حال عاااالی بود به همه توصیه میکنم به جای خواندن رمان های تکراری برای وقت خودتون ارزش قائل باشیدو رمان های با قلم قوی بخونید
زیبا بود
دقت در جزییات
قلم خوب
موضوع متفاوت👌👌👌👌👌👌
خیلی زیبا بود
عالی بود
بعد از مدتها یه رمان قشنگ خوندم عاااالی بود
سلام.با تشکر از رمان بوک و دریا دلنواز
رمان خیلی زیبایی هست با قلم قوی