رمان سیاه سرفه

عنوانرمان سیاه سرفه
نویسندهدریا دلنواز
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه941
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان سیاه سرفه اثر دریا دلنواز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی می‌گیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته می‌خوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر و همکاری اجباری ای که بینشون شکل می‌گیره، نمی‌تونه رازش رو مخفی نگه داره… پای نامی به کارگاه مجسمه سازی دوران باز میشه اما همکاری و دوستیش با مهری رو از اون مخفی نگه می‌داره تا اینکه …

خلاصه رمان سیاه سرفه

کار تو کارخونه اونقدر زیاد شده بود که به یه چشم بهم زدن، آخر هفته رسید… مانتوی کارخونه و روپوشم رو توی ماشین لباسشویی انداختم و تکیه دادم به کابینت امروز از صبح کارم زیاد بود، حتی نرسیدم به درخواست جلسه ای که بزرگمهر داده بود رسیدگی کنم، فقط چند دقیقه توی راهرو باهم حرف زدیم و گفت تا هفته‌ی بعد موادی که سفارش داده می‌رسه و می‌تونیم سه شنبه کارو شروع کنیم. من با کار آزمایشگاهی اصلا جور نبودم، سال های دانشگاه هم همیشه با کسایی کار برمی‌داشتم که خودشون آزمایش ها رو انجام می‌دادن و من بیشتر نگاه می‌کردم. نمی‌دونم این ملکه عذاب

از کجا رسید، ولی خیلی بدموقع بود… گوشی موبایلم رو از شارژ بیرون کشیدم و پیام هامو چک کردم خبری از دوران نبود… فقط توی همون گروه تلگرامی که داشتیم، نوشته بود پنجشنبه ساعت ۷ منتظرتون هستم. زرین خیلی اصرار کرد که همراهش برم حتی گفت بیام خونه و هر وقت حاضر شدم باهاش تماس بگیرم تا دنبالم بیاد، ولی به هوای بار قبل که دعوتم نکرد و نرفتم… احتمال می‌دادم که دوران خودش باهام تماس بگیره و شخصا دعوتم کنه. بدجور دلم لک زده بود برای دور هم بودن… بخصوص این هفته که توی محیط کار آرامشی نداشتم، لبخند تلخی روی لبم جا خوش کرد.

دوست نداشتم آخر هفته هام غمگین باشه، زرین و به اصرار راضی کردم که بره مهمونی و به خاطر من نمونه خونه البته دوران و زرین هم میونهی خوبی با هم نداشتند. سشوارم رو به برق زدم و موهامو خشک کردم می‌تونستم خودمو دعوت کنم به چای یا قهوه از همه مهمتر کیک آلبالویی… گاهی وقت ها خوب میشد آدم با خودش خلوت کنه، هر چقدر هم توی اون خلوت شماتت کنه خودش رو، بازم می‌ارزه… مانتو و شالی که برای مهمونی مهراب در نظر گرفته بودم و از کمد بیرون آوردم. گوشه چشمم به ساعت افتاد… حتما یکی یکی مهمون‌ ها تا الان می‌رسیدند، ولی نه… عماد همیشه دیر می‌ اومد …

دیدگاه کاربران درباره رمان سیاه سرفه
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها