رمان سوخته دامانم
عنوان | رمان سوخته دامانم |
نویسنده | مریم ثروت (moon shine) |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 824 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سوخته دامانم اثر مریم ثروت (moon shine) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سمن و قادر عاشق هم هستند و سالهاست که ازدواج کرده اند، ولی تاکنون نتوانسته اند فرزندی داشته باشند، خانوادهی قادر، سمن را مقصر میداند و به جرم نداشتن بچه او را آزار میدهند، قادر که منزل نیست، مادر او سمن را بیرون میکند و او مجبور میشود به منزل پسر عموی خود زینال برود …
خلاصه رمان سوخته دامانم
با پای لرزون پشت در اطاق زینال وایسادم.. جرات نمیکردم از زینال اجازه بگیرم، میترسیدم نذاره. بالاجبار وقتی صدای قدم های محکمش رو سنگ ریزههای حیاط پیچید.. پر شالم رو محکمتر دور صورتم چرخوندم و از پلهها سرازیر شدم.. ولی همینکه دم در اطاق رسیدم کم اوردم.. اینجا اطاق زینال بود.. مرد نیم سوخته.. (هیچ میدونی چیکار میکنی سمن؟ اگه بفهمه؟… اگه عصبانی بشه؟… اگه پوست چروکیده و سوخته صورتش سرخ وکبود بشه؟… اگه بیرونت کنه؟..) دلم نمیخواست حتی یه قدم به حریمش بذارم… ولی چاره ای نبود… اینجا تنها یه تلفن داشت اون هم مال زینال بود…
با صداي نزدیک شدن سایش دمپاییهای زینت درنگ نکردم… تو یه لحظه دستگیره رو کشیدم و درو باز کردم… خودم رو با اخرین ته مونده انرژیم تو اطاق انداختم و درو پشت سرم به ارومی بستم… تکیه به در… چشم بستم و نفس گرفتم… سایش دمپایی ها کمترشد و تو یه جای دور ناپدید شد… و من تازه تونستم چشمهای جمع شده از ترسم رو به ارومی باز کنم… اطاق زینال درست مثل خودش بود… سرد… سخت… سربی… پرده ها کیپ تا کیپ بسته شده بود و اندك روزنه ای نور رو به داخل میفرستاد… اطاقِ نیمه تاریک واقعا ترسناک جلوه میکرد… قلبم مثل یه گنجشک لرزان میلرزید…
هر لحظه و هر ثانیه انتظار داشتم تا زینال با همون نیمهی سوختهی صورتش… باهمون دست چپ چروکیده… با همون چشمهای سرد سرد… از هر گوشهی اطاق بیرون بیاد و آوار بشه رو سرم… از ترس دل دل میکردم دنبال تلفن… چشم گردوندم… تو اطاق چند تا قاب عکس به دیوار بود و یه کمد و یه میز که روش یه جانماز و قران بود و کنارش یه تلفن از کنار قابها پاورچین پاورچین گذشتم… ولی نگاهم خیره به مردی موند که حاضر بودم قسم بخورم هیچ شباهتی به زینالی که من میشناختم نداره… نه لبخند روی لبهاش… نه نگاه گرم و روشنش… و نه حتی چشمهای درخشنده اش …
- انتشار : 21/11/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
رمان قشنگی من یک رمان دیگه از این نویسنده خوندم قشنگ بود قلم قشنگی داره از ۱۰نمره بخوام نمره بدم ۹میدم به رمان موفق باشی خانم مریم ثروت
رمان احساسي و قشنگي بود . متفاوت از عاشقانه هاي تكراري.