رمان تنها نیستيم

دانلود رمان تنها نیستيم اثر مهسا زهیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

آتوسا هفت سال که بخاطر اشتباه خواهرش آنا و نامزدش شهر خود را ترک کرده حالا به او اطلاع دادند که پدرش فوت کرده و مجبور به بازگشت می‌شود، آن هم به خانه ای که برایش یادآور دردناکترین خاطرات زندگی اش را رقم زده و خانواده ایی که رویارویی با آن ها …

خلاصه رمان تنها نیستيم

از در کنار آشپزخونه وارد ایوان شدم هوا سرد بود. دست هام رو جلوی سینه جمع کردم و رو به نرده ها ایستادم. ماه پشت ابر بود و فضای شب مات شده بود سیگاری از بسته بیرون کشیدم و با فندکی که یادگاری یکی از بچه های دانشگاه بود روشنش کردم پک عمیقی زدم و چند ثانیه نگه داشتم به طرح شلوغ روی فندک نگاه کردم یاد روزایی افتادم که از بی‌پولی سیگار هم نمی‌تونستیم بخریم و تا تهش می‌کشیدیم صورت خونیش رو سنگ فرش دانشگاه جلوی چشمم اومد اشکم رو فندک چکید درست روز فارق‌التحصيلي

یه پک دیگه زدم که کتی روی شونه هام افتاد و بهنام رو به روم به نرده ها تکیه داد و گفت: خاله میگه بیا تو سرما می‌خوری. -… -چند وقته می‌کشی؟ -نگران خودت باش. -بابا فهمیدیم مستقل شدی ولی مستقل بودن ربطی به سرما نخوردن نداره. پوزخند زدم کتش رو روی نرده‌ی کنارش پرت کردم و گفتم: وقتی امید مرخصی گرفتن نداشته باشی حق سرما خوردن هم نداری. حرکتم بهش برخورده بود کتشو روی دستش تا کرد و گفت: اینکه تو توی زندگیت بدشانسی آوردی تقصیر بقیه نیست. -اتفاقا من خیلی هم خوش شانسم

که کار دارم. یکی از دوستام بخاطر بیکاری خودکشی کرد. چند دقیقه سکوت کردیم سیگار رو روی نرده های فلزی خاموش کردم و پرت کردم وسط شن های زیر ایوان. دوباره به حرف اومد: کجا کار می‌کنی؟ -شرکت برادر دوستم. -چند وقته؟ -از سال آخر دانشگاه. -قبلش چیکار می‌کردی؟ -تدریس خصوصی، خیاطی تو تولیدی، آشپزخونه‌ی رستوران، فروشگاه مانتو، تمیزکاری آپارتمان… وقتی دهن باز و چشم‌های گرد شدش رو دیدم ادامه ندادم و گفتم: چیه؟ نگاهش رنگی از ناباوری و ترحم گرفته بود و حرفی نمی‌زد …