رمان ترنم خوشبختی
رمان ترنم خوشبختی رمان ترنم خوشبختی

رمان ترنم خوشبختی

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان ترنم خوشبختی
نویسنده
زهرا برهانی
ژانر
عاشقانه، اجتماعی
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
636 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان ترنم خوشبختی' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان ترنم خوشبختی اثر زهرا برهانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

همه چیز زندگی مشترک المیرا و امیر بر وفق مراد است تا اینکه مادر اصلی دخترشان پیدا می‌شود. با از دست دادن دختر کوچکشان ورق برمی‌گردد. عشقشان درگیر مشکلات اجتماعی می‌شود و تا مرز جنون و جدایی پیش می‌رود. تنها ترنمی از جنس خوشبختی می‌تواند ناجی آن‌ها باشد ...

خلاصه‌ رمان ترنم خوشبختی

"از زبان امیر" المیرا رفت و من دوباره غرق شدم تو دریای فکر و خیال. اگه المیرا راضی بشه و ترلان رو بده به خانم آوید چی؟ البته کار به راضی شدن نمی‌کشه و قانون مجبورمون می‌کنه. اصلا بیخیال همه‌ی قانونای دنیا؛ ترلان هدیه‌ی من به المیرا بود، نمی‌زارم به این راحتی از دستش بدیم. چند وقته به خاطر همین قضیه خواب و خوراک ندارم چشمام به خاطر بی‌خوابی می‌سوخت ولی هجوم افکار بهم اجازه خوابیدن نمی‌داد. یه نگاه به چهره‌ی معصوم ترلان انداختم خدا می‌دونه آخر این قصه به کجا ختم میشه. خدایا من همه چی رو می‌سپارم دست خودت چون می‌دونم تو همیشه بهترین‌ها رو برام خواستی انقدر محو تماشای ترلان

شدم که نفهمیدم کی خوابم برد. صبح با صدای آه و ناله از خواب پریدم، المیرا بود که توی خواب بی‌قراری می‌کرد. صلاح دونستم بیدارش کنم وگرنه با سر و صداهاش ترلان هم از خواب می‌پرید. آروم تکونش دادم که هین بلندی کشید و از خواب پرید. المیرا: می‌ترسم. گفتم: آروم باش دوباره خواب دیدی. چند لحظه بدون حرف کنارم بود. آروم اسمش رو صدا زدم ولی جوابی نگرفتم. موهاش رو از روی صورتش کنار زدم که دیدم خوابش برده. چهرش توی خواب معصوم تر و خواستنی تر به نظر می‌رسید. خیلی آروم سرش رو گذاشتم روی بالش. خودمم کنارش دراز کشیدم که به ثانیه نکشید خوابم برد. "از زبان المیرا" توی آشپزخونه مشغول

پختن غذا بودم. فکر ترلان یه لحظه راحتم نمی‌ذاشت. صدای خندش از پذیرایی می‌اومد که داشت با عروسکش بازی می‌کرد. حتی فکر اینکه یه روز صدای خندش توی خونه نپیچه وحشتناک بود از اون بدتر معلوم نیست مامان و بابای امیر مثل قبل باهام گرم رفتار کنند یا نه، اصلا خود امیر چی؟! نکنه با این کارم دلش رو بزنم. از اون گذشته بیشترین فشار روانی روی خودم بود. نمی‌دونستم باید چه راهی رو انتخاب کنم. بعضی وقتا به سرم می‌زد با امیر و ترلان فرار کنم و باهم بریم یه جای دور، جایی که دست هیچ احدی بهمون نرسه. ولی وقتی یاد کیانا می‌افتادم از خودم و فکرم خجالت می‌کشیدم. کیانا زندگیش رو باخته بود ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ