رمان بن بست بهشت افسون امینیان
عنوان | رمان بن بست بهشت |
نویسنده | افسون امینیان |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1231 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |


دانلود رمان بن بست بهشت از افسون امینیان به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندروید و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقیم بدون کات رایگان
بن بست بهشت، قصه ی دختری است به نام شاداب خجسته که با درخواست نزدیکان پدری اش، در یک شرکت شاغل می شود و ماجراها و اتفاقات شرکت، مسیر آرام زندگی او را دست خوش تغییر می کند و در این میان عشق را تجربه می کند. …
خلاصه رمان بن بست بهشت
امروز اگر تـاخیر میخـورد دیگـر چیـزي از حقـوق مهـیج و چشـم گیـرش بـاقی نمـی ماند و مجبـور بـود تـا پایـان مـاه در نقـش مرتـاض ظـاهر مـی شـد و قیـد خیلـی چیزها را میزد و ساندویج سوسیس بندري یکی از آنها بود. اصلا این قانون مزخرف را آقاجانش گذاشـته بـود کـه اگـر شـاغل شـود و بـه سـر کـار برود دیگر از پول توجیبی ماهانه خبري نیست
و او در یــک محاســبه ي دو دو تــا چهارتــا اســتقلال را تــرجیح داد و قیــد پــول توجیبی چشم گیر آقا جانش را زد. محال بود این شغل را به خاطر شلختگی هایش از دست بدهد… آن هـم بعــد از آن همــه التمـاس و قربــان صـدقه کــه خــرج شــهاب کـرده بــود تـا آقاجانش را راضـی کنـد ،و کـرور کـرور منتـی کـه هوشـنگ خـان پسـر عمـوي همـه فن حریف آقا جانش برایش ردیف کرده بود!
آخـرین نگـاهش را بـه اتـاق درهـم و بـرهم و شـلخته اش انـداخت ونظافـت آن را بـه آخر هفته موکل کرد ….و براي اطمینان در پشت سرش بست!…. تا مبادا مامـان زري بـه فکـر تمیـز کـردن ایـن بـازار شـام بیفتـد …و بعـد از ظهـر بـه محض ورودش سخنرانی دست به نقدش را برایش رو کند… و در باب اینکه وقتی هم سن او بـود نـه تنهـا ازدواج کـرده بـود بلکـه دوتـا بچـه قـدو نیم قد به همسر دست گلش تقدیم کرده بود
اصـلا تقصـیر ایـن فـیلم هـاي مهـیج هــالیودي اسـت کـه او را تـا دیـر وقـت مــیخ خـودش میکنـد ….! وگرنـه راس سـاعت ده مثـل یـک دختـر خـوب و وظیفـه شـناس میخوابید و صبح زود هم بیدار میشد. در حـالی کـه سـاعتش را دور مچـش مـی بسـت… بـه دنبـال موبـایلش چشـمی بـه اطراف چرخاند و وارد سـالن پـذیرایی شـد بـه حالـت دو بـه سـمت جـا کفشـی کـنج در ورودي آپارتمان رفت میخواست بپرسد: «مامان موبایل من رو ندیدي ….؟»
که لقمه ي مامان زري بـه همـراه سـاندویچ پـرو پیمـانش بـه سـمتش روانـه شـد … و سوالش را فراموش کرد. تازه یادش آمده که به اهالی خانه سلام و صبح به خیر نگفته است!…. لقمـه ي پــرو پیمـان را از دســت مامــان زري اش گرفــت و آن را بــه داخـل کــیفش سر داد… لقمـه کوچـک تـر را درسـته در دهـانش چپانـد طعـم پنیـر و گـردو زیـر دنـدانهایش نشست و با همان دهان پر با کلماتی نا مفهوم گفت: «سلام مامان دیرم شده … دستت درد نکنه
ســپس بــه ســختی لقمــه اش را جویــده و نجویــده فــرو داد…. و از پــس شـانه هــاي مامان زري که مثل سـتونی روبـرویش ایسـتاده بـود گـردن کشـید و بـا صـدایی رسـا تر گفت: «سلام آقا جون صبح به خیر»….. آقــا جــانش دل از لقمــه ي نــان و مربــاي پــرو پیمــانش نگرفــت و آن را در دهــان گذاشت و رویـش هـم چـاي شـیرینش را بـا هـورتی صـدا دار سـر کشـید و بـه تکـان سري اکتفا کرد
امـا زریـن خـانوم غرغـر کنـان تـابی بـه دامـن چیـت گلـدارش داد و سـلامش را بـی پاسخ گذاشت و معترض گفت: «مگه سـاعت کـوك نکـرده بـودي …..؟از صـداش مـن بیـدار شـدم ، آخـه مـن نمـی فهمم توي اون فیلم ها چی نشـون میـدن کـه تـو رو تـا سـاعت دو نیمـه شـب بیـدار نگه میداره …!؟» خب توي اون فیلم ها خیلی چیز ها بود
حس خوبی مثل هیجان که او عاشق آن بود. گاهی هـم یـک عشـق زیـر پوسـتی همچـون ریـز و لطیـف میـان قهرمانـان فـیلم بـه این هیجان اضافه می شد!…. و صــحنه هــاي رمانتیــک آن کــه بعضــا ســر از مثبــت هیجــده در مــی آورد….! و آن هم خالی از لطف نبود!… کلیپسش حریـف آن همـه حجـم مـو نشـد و سرکشـی کـرد و بـاز شـد و موهـاي فـر فري اش از زیر مقنعه بیرون زد و تا کمرش پهن شد
آه از نهادش بر آمد…. توي این هـاگیر واگیـر کـه دیـرش هـم شـده بـود ایـن موهـاي سرکش را کم داشت!…. پــر مقنعــه اش را از پشــت بــالا داد و موهــاي پریشــانش را داخــل مــانتویش هــل داد… مامان زري این بار دیگـر چشـمانش گـرد شـد و در حـالی لقمـه ایـی دیگـر در دهـان او می چپاند گفت …
- انتشار : 02/03/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
راستی تمام رمانهای خانوم امینیان عالیه من تماموقت خوندم
خیلی خیلی دوست داشتم رمان قشنگی بود ممنون از نویسنده و سایت رمان بوک♥️♥️🙏
از رمان با لحن ادبی حالم به هم می خوره
سلام
خانم امینیان بهتر است در نوشته هایش تمام نکات اخلاقی رو هم در نظر بگیرند .
اگر از کشور افغانستان در کشور تان مهاجر هست و به هر دلیلی شغل های پایین رو دارند بودن شان در ایران از سر ناچاری است
و این برای یک نویسنده نقطه ضعف بزرگی از نظر اخلاقی است که با تمسخر از مردم کشور دیگه یاد کنه .
قطعا هموطنان ایرانی تان هم در کشور های خارجی بعضا شغل مستخدمی یا هر شغل دیگه ای رو دارند
آیا دوست دارید یک نویسنده از این موضوع استفاده کنه؟؟؟
بزرگی ایشان به کل در نظرم صفر شد .
قطعا برای هر کسی که پا بند به اخلاق است هم همین طور خواهد بود
عابی عالی خسته نباشید عاشقش شدم
خیلی خیلی قشنگ بود