رمان وادار شده
عنوان | رمان وادار شده |
نویسنده | جیمن ایو |
ژانر | عاشقانه، رازآلود، فانتزی، تخیلی، معمایی |
تعداد صفحه | 553 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان وادار شده (جلد پنجم مجموعه تبدیلشوندگان شیطانی سایه) اثر جِیمِن ایو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سیمون فکر میکرد که دیگه قرار نیست با دنیای جادویی که خارج از زمین وجود داره، ارتباطی داشته باشه. اما از ناکجاآباد سروکله یه فراخوانِ برگشت به سرزمین خون آشامها، پیدا شد تا به سیمون تحمیل بشه. از قرار معلوم، آخرین باری که سیمون تو والدور بوده، مرتکب اشتباه کوچیکی شده که باعث شده انفجاری از انرژی رخ بده! انفجاری که یه ارباب باستانی قدرتمند رو فرا خونده. اربابی که دنبال یه جفت برای خودش میگرده و از سیمون میخواد که تو مراسم گزینش همسر شرکت کنه …
خلاصه رمان وادار شده
وقتی بالاخره درد زایمان مرا آروم گرفت مرا اعلام کرد که نیاز داره از روی تخت بلند بشه و کمی تو اتاق راه بره. گستر بهمون تضمین داد که راه رفتن مرا ایدهی خوبیه… چون بدن مرا هنوزم شدیدا انقباض داره و از خودش مقاومت نشون میده؛ بنابراین لازمه که کمی ریلکس باشه. و بچه هم هنوز به این نتیجه نرسیده که زمان درست خروج از رحم گرم و نرم مادرش فرا رسیده باشه.. بنابراین فعلا افتخار نمیده که وارد این دنیای مزخرف بشه. سایه قدم به قدم دنبال مرا حرکت میکرد… درست مثل مرغ نگرانی که جوجهاش رو زیر بال و پرش گرفته باشه. دختر فرشته هم تصمیم گرفت که از اتاق خارج بشه تا به مردهایی که اون بیرون منتظر ایستاده بودن خبرهای جدید رو اطلاع
رسانی کنه. خندهی آرومی سر داد و گفت: دستهاشو روی پهلوهاش گذاشت و کش و قوسی به کمرش داد. به سمت در راه افتاد و ادامه داد: ریس که چیزی نمونده از شدت ترس و نگرانی قالب تهی کنه. من مطمئنم که بقیه هم حال و روزشون همینه بهتره قبل از اینکه صبرشون لبریز بشه و به داخل اتاق حمله کنن برم و بهشون خبر بدم که اوضاع چطوره. وقتی دختر فرشته اتاق رو ترک کرد منم روی پاهام ایستادم و پرسیدم: دختر فرشته میتونه صدای افکار ریس رو بشنوه؟! هنوزم داشتم نهایت تلاشم رو به کار میگرفتم تا از معمای پیچیده جفتهای واقعی سیستم سولاریس سر در بیارم. هر چند که درک روابط این زوجها واقعا سخت بود. سایه خرخر کرد: بیشتر از طریق لمس
احساسات همدیگه میتونن به افکار جفتشون دسترسی داشته باشن. و همین! چون طبق معمول، موفق نشدم هیچ توضیح دیگهای از مرد همه چیز دون مرا بیرون بکشم. مرا همچنان لنگ زنان طول و عرض اتاق رو طی میکرد و سایه هم چهار چشمی حواسش به زنش بود. گستر دست به کار شد. رو تختی و حولههای خیس رو عوض کرد و به جاش حولههای تمیز قرار داد. وقتی با دستهای پر از ملافه و پارچه اتاق رو ترک کرد فقط من سایه و مرا تو اتاق باقی موندیم. یه جورایی حس به درد نخور بودن میکردم و همونجایی که ایستاده بودم با پاهام مشغول ضرب گرفتن شدم. از بس به مغزم فشار آورده بودم که به اون خون آشام لعنتی و سرنوشتی که بیرون از این اتاق انتظارم رو میکشه …
- انتشار : 28/11/1403
- به روز رسانی : 29/11/1403