رمان وصیت وصال
عنوان | رمان وصیت وصال (بهمراه وان شات) |
نویسنده | مریم نامنی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1130 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان وصیت وصال اثر مریم نامنی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون به همراه وان شات نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
صنم و ساغر که بعد از فوت پدر و مادرشان (بخاطر ریزش کوه) باهم و درتنهایی زندگیشان را میگذرانند، تا اینکه نامه ایی به دستشان میرسد، از طرف وکیل پدربزرگ پدریشان که برای مراسم آن مرحوم دعوت شده اند. آنها که میدانند خانواده پدری میانهی خوبی با مادرشان نداشته و صنم و ساغر را هم نمیپذیرند درصدد رد این دعوت هستند اما …
خلاصه رمان وصیت وصال
(جانیار) گوشی رو قطع کردم کلافه بودم و خسته امروز تمام انرژیم کشیده شد. دلم یه قهوه داغ می خواست، به طرف آبدار خونه رفتم وارد شدم، کسی نبود. قهوه ساز رو روشن کردم و منتظر ایستادم. کی حوصله شام رو داشت کاش می گفتم نمیام، اما بد نبود برای اذیت این دختر کمی پا رو دمش بزارم. سری برای خودم تکون دادم عالی شد من از این بچه بازی ها متنفر بودم حالا نشستم پای بی اعصاب کردن یه دختر. قهوه جوش اومد و محمد جواد وارد آبدار خونه شد: برای منم درست کردی؟ نگاهی بهش کردم که تقریبا لال شد.
_چیه، خوب بود حالا رفیق بودیم نه دشمن. +اعصاب ندارم محمد جواد ساکت. نگاهی بهم کرد و گفت: چیه به فکر شادابی؟ به کاشی سفید دیوار نگاه کردم انقدر خیره شدم که صدای پا کوبیدن کسی منو به خودم آورد. -سرگرد رادفر جناب سرهنگ احضارتون کردن… هوفی کشیدم و چرخیدم سمت در دستی به شونه محمد جواد زدمو گفتم: -قهوه نصیبت شد. محمد خندید و گفت: -شوخی کردم بخور برو. نگاهش کردم و گفتم: سرهنگ وقتی بگه بیا یعنی اگه مردی هم پاشو بیا. محمد جواد شصت دستش رو نشونم داد و گفت:
-دقيقا. سرباز کنار ایستاد و من از آبدارخونه خارج و به طرف در اتاق سرهنگ رفتم و تقهای به در زدم: بفرمایید. وارد شدم و پا کوبیدم. آهسته گفت: آزاد. ایستادم گفتم: کاری با من داشتید جناب سرهنگ؟ سرشو از برگه ها در آورد و عینکشو که نزدیک نوک بینیش بود بالا کشید و گفت: وقتشه! یه تای ابروم بالا رفت و گفتم: اون دختر هنوز برای من موضوع رو نشکافته کاملا. سرهنگ بلند شد و از پشت میز بیرون اومد و به کنار میز تکیه کرد: کی میخواد بشکافه تو که خیلی باهاش پیش رفتی، حتی پا رو اعتقاداتت گذاشتی، فکر کردی بیخبرم؟ …
- انتشار : 03/03/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403