رمان وداد گلگون
عنوان | رمان وداد گلگون |
نویسنده | راضیه کیوان نژاد |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 521 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان وداد گلگون اثر راضیه کیوان نژاد (نویسنده انجمن رمانبوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در سرنوشتش قدم میگذاشت و رویای عشقش را با دستانش قلاببافی میکرد تا شال گردنی باشد برای ادامهی با هم بودنشان در آن سرمای روزگار، امّا غافل از کشیده شدن سر کلاف و بافته شدنش به دست سرنوشت و هزار رنگ شدن کلاف رویای عشقش. رویای عشقی همانند یاران امامش که آن یکی سر بر مهرهی سجاده، سجد کند و دیگری سپر بلایی در برابر نیزهی شمر روزگار …
خلاصه رمان وداد گلگون
ساعت را نگاه کرد عقربه ها ساعت چهارده و چهل و پنج دقیقه را نشان میدادن. کم کم مریم از سر کار پیدایش میشد. عاطفه دست به کار شد و شربت بهارنارنج دوست شفیقش را درست کرد و چند تکه یخ در آن گذاشت. او خوب میدانست که مریم شربت بهارنارنج بعد از خوردن ماهی را دوست دارد. داشت پلو شویدش را میکشید که صدای مریم از دمه درب گویای آمدنش بود. -سلام عاطفه جونی به به چه بویی راه انداختی! و با لبخند خود را به آشپزخانه رساند. عاطفه در حالی که عرق روی پیشانیش را پاک میکرد لبخند پر انرژی و شوقش را نثار چهرهی مریم کرد و جواب داد. -سلام خسته نباشی! آره هوس ماهی کردم،
گفتم تو هم دوست داری درست کردم. مریم مقنعهی مشکی اش را از سرش خارج کرد و دستی به موهای لختِ آبشاریاش کشید و گفت: دست گلت درد نکنه الان میام کمک… راستی یه خبر هم دارم. عاطفه چشمان مشتاقش را از ماهیهایی که در روغن در حال سرخ شدن بودند گرفت و به چهره خندان مریم دوخت و در سکوت منتظر خبر خوش مریم ماند. مریم به سمت سینک رفت و صابون سفید رنگ را از جایش برداشت و بعد از کفی کردن دستهایش آنها را آب کشی کرد و حولهی قرمزش را که به آویزه عروسکی چسبیده به کاشی دیوار بود را برداشت و در حالی که آنها را خشک میکرد گفت: امر خيره. قاه
قاه زیر خنده زد و بعد از آویز کردن حوله، دیس برنج و سالاد را از روی اپن برداشت و بر سرسفره گذاشت. عاطفه دیس ماهی و پارچ شربت بهارنارنج را برداشت و در حالی که بر سر سفره میگذاشت گفت: بگو دیگه چه امر خیری؟ … ام… نکنه خبریه؟ و موهای بافته شده اش را که با کش پاپیونی بسته بود به پشت سرش روانه کرد. مریم اوّلین قاشق پر از ماهی و برنج را در دهان گذاشت و بعد از خوردن طعم بینظیر ماهی گفت: وای چه خوشمزه درست کردی! عمه هر وقت درست میکرد، بوی زهمش اذیتم می کرد. عاطفه کمی دلش از حرف و بوی نیامده اما در ذهنش جا گرفتهی زهم ماهی زیرو رو شد و گفت: حالا واجب بود بگی؟ …
- انتشار : 14/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403