رمان کبوتر افسون امینیان
عنوان | رمان کبوتر |
نویسنده | افسون امینیان |
ژانر | عاشقانه ، جنایی |
تعداد صفحه | 922 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |


دانلود رمان کبوتر از افسون امینیان به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندروید و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقیم بدون کات رایگان
کبوتر داستان دختری ساده و معمولی که تصمیم به عاشق شدن می گیرد، شیدا که همیشه در حاشیه است و کسی را نمی بیند عشق را با مردی با گذشته تلخ که دوازده سال از او بزرگتر است تجربه می کند، گذشته تلخ این مرد در آینده شیدا است، تأثیر می گذارد و به جرم قتل می شود …
خلاصه رمان کبوتر
اسمش شیدا بود به معنای عاشق و سر گشته اما حتی دوران پر التهاب نوجوانی هم به سمت کسی کشش پیدا نکرده بود… اما حالا … دوست داشت در آستانه ی هیجده سالگی اش تجربه های جدید داشته باشد، درست مثل رمانهایی که آخر شب به هوای درس خواندن میخواند وهر بار که رمانی تمام میشد تا هفته هاخودش رابه جای قهرمان داستان میگذاشت و با آن زندگی میکرد
اما این بار دلش میخواست قهرمان داستان زندگی « خودش » باشد… کبوتر های پارچه ایی سفید مخملی اش که سوغات مشهد عزیز جانش بودو همیشه از کوله پشتی قرمز رنگش تاب میخورد، در دست فشرد؛ باید از جایی شروع میکرد اما کجا؟ این را نمیدانست….! و تمام گرفتاری هایش…. از همان روز آغاز شد…
روزی که تصمیم گرفت « عاشق شود» *** بچه ها باسرو صدا و پر جنب و جوش از مدرسه خارج شدند. بعضی دسته جمعی و بعضی دیگر به تنهایی راه خانه گز میکردند. پرستو سر خوش و خوشحال با قدمهایی بلند نفس نفس زنان خود را به شیدا رساند. « شیدا … شیدا … امروز باید تنها بری خونه…» متعجب پرسید…« چرا اتفاقی افتاده…؟»
پرستو به عادت همیشگی اش خود را از بازوی شیدا آویزان کردو با چشم و ابرو آن سوی خیابان را نشان داد. « نگاه کن محمود اومده دنبالم ….همون پژوه نقره ایی…. ترو خدا ببین چقدر آقاست…! شیدا سرش را بلند کرد مرد بلند قامت و لاغر اندامی را دید، که موهایش را ساده به سمت راست شانه زده بود. اگر انصاف به خرج میداد پرستو ازاین پسر عمویش خیلی سر تر بود. « بیا بریم به هم معرفی تون کنم … چند بار از تو براش گفتم خیلی دلش میخواد ببینت…»
سپس بی آنکه منتظر بماند دست او را کشید و با خود به آن سوی خیابان برد. پرستو که سعی میکرد خوشحالی اش را بروز ندهد، سنگین و باوقار سلام کردو رو به نامزدش گفت: « محمود این دوستم شیداست همون که برات تعریف کردم از دبستان تا حالا با هم دوستیم…جالبه نه…؟» محمود نگاهی به شیدا که کمی آن طرف تر ایستاده بود انداخت، ساده تر از آن چیزی بود که پرستو تعریف میکرد. اما در عین سادگی چهره ایی معصوم و دلنشینی داشت. « سلام شیدا خانوم از آشناییتون خوشبختم..»
شیدا با دیدن محمود نا خداآگاه به یاد حرفهای مثبت هیجده پرستو افتاد، شیطون را لعنت کرد و سرش را به زیرانداخت.و به آهستگی گفت: «سلام …به همچنین… تبریک میگم ان ءشالله خوشبخت بشید» پرستو در حالی به سمت ماشین میرفت گفت: « سوار شو تا یه جایی برسونیمت…» محمود که خیالش از بابت دوست ورفیق فابریک پرستو راحت شده بود، با رویی گشاده تایید کرد.
«بفرمایید شیدا خانوم پرستو گفته که توی یه محل زندگی میکنید» هرچند تنها رفتن به خانه را دوست نداشت اما دلش هم نمی خواست مزاحم این دو تا کبوتر عاشق که تازه بغ بغو کردن را یاد گرفته بودند بشود. به همین خاطر مصصم گفت: « ممنون از دعوتتون مزاحم نمیشم با اتوبوس میرم» سپس رو به پرستو کرد و ادامه داد …
- انتشار : 02/03/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
بیشتر از ۶ بار خوندمش
واقعاً عااااااااااااااااااااااااالیه پیشنهاد میکنم حتما بخونید 😍😍
خیلی قشنگ بود دوسش داشتم 😍
اکثر رمانهای شما رو خوندم. هرکدومشون یه رنگ و بوی قشنگی از عشق داره و آدمو جذب میکنه. خیلی خیلی زیبا و قسنگ بود. وقتی داستانو میخونی راحت میتونی همه شخصیتها رو تصور کنی. درود به این قلم زیبا که موهبتی از جانب خالق عاشقه، بانو افسون.
خیلی قشنگ بود چه قلم زیبایی😍
عالی خسته نباشید میگم
فوق العاده عالی فک کنم تو بعد زمانی مختلف سومین بار هست که میخونمش
سلام خیلی قلم خوبی داشتید من عاشق این کتاب شدم سومین باره خوندمش . دست مریزاد
یکی از بهترینها
خوب بود
عالی بود
سلام وخسته نباشیدبه نویسنده ی عزیز
رمانتون عالی بوددستتون دردنکنه
باتقدیروتشکرازسایت رمان بوک که همیشه رمانهایی بسیارخوبی توسایت میذاره
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤