دانلود رایگان رمان آرامش غربت اثر *~MoonGirl *~
دانلود رمان آرامش غربت از *~MoonGirl *~ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
همراهان وبسایت رمان بوک اینک داستان راجع به زن و شوهری است که به خاطر بیماری زن نمیتوانند بچه دار شوند!، ولی شیوا که عاشق بچه است، به شوهرش اصرار میکند که هرجوری هست بچه دارشوند، اما داستان در اینجا خلاصه نمیشود، شیوا سر زا میمیرد ولیکن بچه را نجات میدهند، کاوه از دخترش بیتا متنفر می شود با اینکه بیتا ثمره عشقشان است ولی کاوه …
خلاصه رمان آرامش غربت
ملافه رو پرت کردم پایین … به صدای در زدنا اهمیتی ندادم … نگاهی به پایین کردم … آب دهنمو قورت دادم و شالمو یکم جلو دادم و از پنجره آویزون شدم … صدای در شدید تر شد … صدای داد بابا رو از پشت در می شنیدم … بابا ـ خبر مرگت بیتا چرا اینقدر لفتش میدی؟ با ترس پامو رو آجر گذاشتم و یکم رفتم پایین … سرتا پام می لرزید … صدای شکسته شدن در خبر از این میداد که : اولا بابام مثه چی عصبانیه! و دوماً الان میان اینجا … سریع تر رفتم پایین به طوری که با یه لحظه غفلت نزدیک بود پرت شم پایین از این سه طبقه
وقتی پاهای لرزونم زمین رو لمس کرد انگار دنیا رو بهم دادن … خیلی سریع مثه جت دویدم تا از کوچمون خارج بشم … صدای فرهاد ـ کسی که اگه الان فرار نمی کردم تا لحظات آینده به عقدش در میومدم … از پنجره اومد پایین … صدای ” بیتا، بیتا” گفتناش کل کوچه رو برداشته بود … بعضیا رو میدیدم که سرشونو از پنجره آوردن بیرون و دارن نگاه می کنن … با سرعت هرچه تمام تر می دویدم … نفس کم آورده بودم و چشام داشت سیاهی میرفت ولی بازم می دویدم
سرمو به عقب چرخوندم، فرهاد به عقب برگشت … برای چند ثانیه سرعتمو کم کردم … اما فرهاد سوار ماشین شد … آه از نهادم بلند شد و دوباره مثه جت شروع به دویدن کردم … یهو پیچیدم تو یه کوچه که خودمم از کارم شوکه شدم … فرهاد با ماشینش با شدت از کنار کوچه رد شد … منم فرصت رو غنیمت شمردم و تا ته کوچه رفتم … تهش به یه پارک ختم می شد که پاتوق همیشگی ام بود …
اسم این رمان اصلا آرامش غربت نیست آرامشه
مگه این رمان از هما پور اصفهانی نیست؟!
رمان با نام مشترک در بین خیلی از نویسنده ها موجود هست