دانلود رمان تجانس اثر زیبا سلیمانی
دانلود رمان تجانس اثر زیبا سلیمانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
قصه ای از دل تفاوت ها که به تجانسها ختم میشد دختری سرکش و جولانگر خط میزند معادلات مردی از جنس امنیتت را و سرمشق میشود برای شبهای که چراغهای روشن شهر او را فریاد میزنند و او چه مقهور میشود در این عشقی که اگرچه از سراب تفاوت ها ریشه میگیرد اما به قصه همسان شدن ها و تجانسها ختم میشود! آری داستانِ تلاقی دوخط موازی را شنیدهای؟ دوخطی که در تجانسها سر خم میکنند برای یکی شدنها؟ اینجا رسم و الخط یکی شدن هاست میان تجانس اندیشهها…
خلاصه رمان تجانس
گرشایی که سر ترکیده اش روی آسفالت مدام توی ذهنم نقش میبست و به این فکر میکردم مرگی این چنین حقش بود یا نه؟ ماهیت کثیف کارش برایم عیان بود اما هنوز خودم را در جایگاهی که بتوانم روی مرگ و زندگی انسانی نظر بدهم نمیدانستم. نگاهی به ساعت مچی ام انداختم و از جایم بلند شدم باید خودم را به یک آیس کافی دعوت میکردم تا مغز ارور داده ام کمی به خودش میآمد و برای افشای افشانه راهی پیدا میکردم. افشانه ای که من تنها خیال افشا کردنش را نداشتم. کیفم را از روی رخت آویز گوشهی اتاقم برداشتم
و با یک خداحافظی کوتاه از عسگری منشی جوانم که دو سالی بود استخدامش کرده بودم؛ به سمت آسانسور رفتم. توی آینهی آسانسور دختری که کت و شلوار مشکی رنگ با بوت پاشنه بلند مشکی پوشیده بود و موهای لایت شده اش رو دوشش رها ،بود کلافه و خسته به من میکرد. سرم را جلو بردم و توی چشمان خسته اش نگاه کردم و گفتم: شب آوا رو بهت تحویل میدم خوشگله. اخم دخترک بیشتر و بیشتر توی هم رفت، چینی به بینی انداختم و تشر رفتم: اون طوری نگاه نکن. دخترک حالا لب های پُرش را روی هم فشرد
و من دیگر به تشر قانع نشدم و انگشت اشاره دستم را مقابلش به چپ و راست تکان دادم و گفتم: از صدقه سر همین دختر اتو کشیده آوا رو داری؛ پس به جای ناشکری دل به دلِ کفشاش بده که چه کتونی پاش باشه چه پاشنه ده سانتی؛ چه کت و شلوار تنش باشه چه هودی اون آواست. آوا عاصی. صدای تیک آسانسور مرا از دنیای دخترک اخموی توی آینهی آسانسور بیرون کشید و به دل لابی فرستاد که توی آن نگهبان با سویچ ماشینم مقابل آسانسور ایستاده بود و نشان از این میداد که باز عسگری به او خروجم را اطلاع داده که …