دانلود رایگان رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم اثر لیلا نوروزی
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم اثر لیلا نوروزی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
غزال، دختر همایون رادمنش تاجر معروفیست که به خاطر مشکل پدرش و درگیری او با پدر نامزدش، به اجبار مدتی همخوانه خسرو ملک نیا مرد جذاب و مرموزی می شود که مادرش به خاطر اتفاقات گذشته قرار است غزال را سخت عذاب دهد و در این بین خسرو خان …
خلاصه رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم
نمیدانم سیاهی از سوی رفته ی چشمان جراحی شده ام است، یا نتیجه ی چیرگی شب، ولی هر چه که هست، دیگر دیدم به ردیف ماشین هایی که مورچه وار در ترافیک زیر پل پیش می روند، تار شده و تنها حباب های مات قرمزی میبینم که ذره ذره در کندی ترافیک حل میشوند. باد در جنگِ با موهایم پیروز میدان شده و من به ناچار آرنجم را از روی حفاظ برمیدارم و دست میکشم میان تارهای سرکش جلو آمده شان و پسشان میزنم
راست که می ایستم ، نگاهم سر میخورد روی مسیر رفتنش. روی پل، تا جایی که از چشمان ناسورم برمی آید، اثری از ماشین کاربنی رنگش نیست. جوری که انگار این جاده هرگز گذرش را تجربه نکرده است. دستم را روی گلویی که بغض متورمش کرده میکشم و از خودم میپرسم: “همین؟” جوابی که هزار پاسخ برایش دارم و حتا یکی هم به کارِ آن لحظه ام نمی آید
میان بهت و گیجی که ذهنم را احاطه کرده، با صدای بوق ماشینی که درست از پشت پاهایم بلند میشود، جیغ خفیفی میکشم. حال این لحظه ام، تنها یک مزاحم خیابانیِ سر شبی را کم دارد. بدون نگاه کردن به پشت سر، شالم را تا نزدیک پیشانی جلو میکشم و با قدم های بلند در مسیر “رفتن” او حرکت میکنم
سایه ی پیش آمدن ماشین و انعکاس نور چراغ های حاشیه ی پل در سپر سیاهش، تمام حواس بینایی ام را به کار انداخته و میان خلوتی پل که هر چند دقیقه ماشینی با سرعت از آن عبور میکند، ترس را به جانم سر ریز کرده است. ” لعنتی” زیر لبی نثار امین میکنم که راننده ی ماشین، سرعتش را بیشتر میکند و همزمان با رسیدنش کنارم، شیشه ی سمت شاگرد را پایین میکشد
حافظه ی شنواییام صدای آشنای مردی را از عمق خاطراتم بیرون میکشد که میگوید: بشین تو ماشین، دختر همایون! قدم هایم را که بی شباهت به دویدن نیست، متوقف میکنم و گیج و گنگ به طرف صاحب صدا می چرخم. چند سال است که ندیدمش، ولی نه پختگی و تغییر ظاهرش و نه موقعیت افتضاحی که در آن گیر افتاده ام، مانع از آن نمیشود که من صاحب آن صدای محکم و چشم های مرموز سیاه را نشناسم
میان حال نابسامانم موجی از اضطراب از دلم میگذرد که به بی قراری ام دامن میزند. آخرین باری که او را دیده ام، به سالِ کنکورم برمی گردد؛ وقتی با اصرار همایون برای چند روز قید درس خواندن را زدم و همراه او و شعله در املاک موروثیاش گذراندم …
رمان خیلی خوبی بود. پر از دلهره و دلخوشی و دلنگرانی!! جاهایی از داستان نامفهوم بود و شاید کمی زیادهگویی داشت ولی در کل قشنگ بود . حتما بخونیدش!
خیلی قشنگ بود وقلم فوق العاده قوی داشت 😊
سیر داستان و شخصیت پردازی خیلی خوب و جذاب بود، در کل نویسنده قلم قوی و خوبی داشتند
رمان خیلی قشنگی بود و جدید خوشم اومد وایب خوبی بهم میداد
رمان قوی بود از لحاظ روایت داستان و شخصیت پردازی وموضوع رمان هم جدید بود ولی از لحاظ احساسی فکر کنم سانسور شده بود و بعضی وقتا این سانسور و پرش آدم و گیج میکرد و ای کاش کمی در مورد چهره دو شخصیت اصلی بیشتر توضیح میداد تا بتونیم تو ذهنمون تصوری ازشون داشته باشیم
خوب بود