رمان حامی

رمان حامی 1
عنوانرمان حامی
نویسندهمریم روح پرور (کمند)
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه1231
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رمان حامی اثر مریم روح پرور (کمند)

رمان حامی 3

دانلود رمان حامی اثر مریم روح پرور (کمند) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

سپنتا پناهی دختری که برای تحصیل به فرانسه رفته و دور از چشم خانواده اش صیغه یک جوان ایرانی می شود و از او باردار، ولی پسر معتاد است و سپنتا که امنیت جانی ندارد به ایران فرار می کند و در بدو ورود با راننده تاکسی برخورد می کند که به سپنتا قول کمک می دهد که برایش نقش همسرش را بازی کند …

خلاصه رمان حامی

سر ساعت ده سپنتا بیرون هتل رفت و همان لحظه بهراد با ماشین زردش پیدایش شد. دختر در دلش گفت: واقعا که خوش قولی. ماشین جلوی پایش ترمز زد وسپنتا این بار درجلو را باز کرد ونشست. هنوز در را نبسته بود که بهراد سلام کرد. در را بست و نگاهش کرد: -سلام -منتظر نشدی ک؟ -نه تازه اومدم بیرون. بهراد سر تکان داد و ماشین را به حرکت در آورد. دختر حال بهتر قیافه بهراد را می دید. پوست سبزه ای داشت و کمی ته ریش. قیافه جذاب و کاملا امروزی داشت البته اگر کمی تغییرات داده میشد. بهراد دنده را عوض کرد الان کجا برم؟ برو بانک… بهراد باز سر تکان داد و بعد از چند دقیقه جلوی بانک مورد نظر ایستاد. سپنتا به بهراد گفت که با او به بانک برود… در بانک روی به روی کارمند بانک نشست و دفترچه حسابش را رو میز گذاشت…

-میخوام واسه حسابم یه کارت صادر کنید یه مقدارم پول نقدم میخوام. _چقدر تو حسابتونه؟ -دقیق نمیدونم شاید دو سه میلیون. مرد دفترچه را باز کرد و اطلاعات را بررسی کرد و بعد چند لحظه گفت: الان توی حسابتون صد و پنجاه میلیونه. بهراد چشمانش گرد شد اما سپنتا پوز خند زد می دانست کار پدرش است در این پنج سال حسابش را پر می کرده علاوه بر اینکه در فرانسه برایش پول میفرستاد. -پس دو میلیون تراول بهم بدید با یه کارت. مرد شروع کرد به کار کردن و سپنتا نگاه به بهراد کرد. -نمیخوای به نامزدت بگی میخوای کمکم کنی؟ نامزدمو خیلی کم میبینم وقتی هم میبینم پیش خانوادشه اصلا نمیشه حرف زد. دختر لبش را جلو داد… _نه به اون شوریه شور نه به اون بی نمکی. نه به خانواده نامزد تو که

دخترشونو کردن تو قوطی کبریت نه به بابای من که منو فرستاد فرانسه تکو تنها. -دوس نداشتی بری؟ نه زیاد دوست داشتم همینجا درس بخونم، یه سوال؟  _بپرس. – شما دوتا چجوری با هم آشنا میشید یعنی چجوری از هم شناخت پیدا می کنید؟! بهراد پوزخند زد -سه پنج تا خانم این کارای جلف مال شوما بچه سوسولاس ما احتیاج به آشنایی نداریم یه نامزدی بعدشم یه عروسی تمام. سپنتا اخم کرد: اولا یک بار دیگه اسم منو مسخره کنی خودت میدونی دوما مگه دوره قاجاره اینجور ازدواجا، سوما الان همه قبل از ازدواج نامزد میکنن تا از هم شناخت پیدا کنن چه ربطی به بچه سوسول داره؟! بهراد خواست حرف بزند که کارمند بانک سپنتا را صدا زد. بعد از کارشان در بانک بیرون رفتن و سوار ماشین شدن. -برو مرکز خرید.

-دیگه چی؟ بفرما شدیم راننده خصوصی -خب تو کار خودتو بکن فکر کن داری مسافر کشی میکنی منم پولشو هر چی بشه حساب میکنم. بهراد اخم کرد: من کی حرف پول زدم؟ -نزدی اما بالاخره تو هم داری کار میکنی باید دستمزدتو بگیری. -لازم نکرده فکر دستمزد من باشی. سپنتا از عصبانیت بهراد خنده اش گرفت و سرش را برگرداند تا لبخندش را نبیند… وقتی ماشین در پارکینگ ایستاد سپنتا پیاده شد و بعد بهراد. هم قدم شدن و به سمت آسانسور رفتند. در آسانسور که بسته شد سپنتا گفت -ببین الان میریم اول چند دست لباس میخری که این مدت بپوشی البته زیاد بعد باید بری آرایشگاه. _د آریشگاه دیگه چرا؟ -یکم به سر وضعت برس. موهات به این بلندی اما اصلا مدل نداره باید بری مدل دارش کنی ته ریشتم خوبه دستش نزن …

قیمت : 28000 تومان
خرید و دانلود فوری
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان حامی هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان حامی

لطفا پس از مطالعه رمان حامی نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک