دانلود رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان
دانلود رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاشهای زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مانده، ولی ناامید نمیشود و به تلاشش ادامه میدهد تا این که با پیشنهاد عجیبی مواجه میشود که میتواند آیندهاش را تغییر دهد، در مقابل پسرداییش فرحان، که در حرفه خودش موفق است و نور چشمی فامیل، عاملی شده برای تشدید حس حسادت و رقابت، تا اینکه سیما برای جلو زدن از فرحان و پیشرفت در کارش تصمیم میگیرد …
خلاصه رمان درجه دو
سوار ماشین بابا که میشیم طبق معمول دارند از دست آوردهای فرحان حرف میزنند! مگه چه کار خاصی کرده؟ جز اینکه نشست درس خوند و تا تخصصش رو گرفت باباش براش مطب زد هیچ کار دیگهای که انجام نداد! مثل من شب و نصف شب نزد از خونه بیرون تا خودش رو بال بکشه! مثل من تنها نبود، مثل من با هزار جور آدم لجن سر و کله نزد، اگر دکتر شدن آرزوی من بود من به حتم موفقتر از این پسره ی پر فیس و افاده میشدم
ای کاش بازیگری هم مثل خیلی از شغل ها بر پایه ی تحصیلات و استعداد بود! همونطور که انتظار می رفت، خونه ش تو یکی از مجتمع های معروف بود … آپارتمان بزرگ و شیکی که مشخص بود به شدت برای دیزاین کردنش، خرج شده بود! دایی احمد زودتر از ما رسیده بود و با دیدن مامان، که تنها خواهرش هم بود، گل از گلش شکفته
این فرید هم از وقتی پا گذاشت تو خونه ی داداشش مودب و متین، یک گوشه نشسته و تبدیل شده به بهترین پسر دنیا! کاش از منم قد سوزنی حساب میبرد … مامان مرتب داره آیه و سوره میخونه و فوت میکنه به در و دیوارهای این خونه، که خدایی نکرده از چشم بد فرو نریزن! این فرحانم که همه ی عمرم یه خود شیرین میدونستمش، از مامان دل نمیکنه، حالم دیگه بهم میخوره آخه چقدر دیگه قراره قربون صدقه عمه ش بره!
فدات شم عمه خانوم! تا پات رو تو این خونه نمیذاشتی این خونه برام خونه نمیشد … ظرف شیرینی های مورد علاقه ی مامان رو جلوش میذاره و چایی که پر شده از عطر مورد علاقه ی مامان کنارش … خدا بهت بیشتر بده عمه! تو لیقش هستی، آفرین به داداشم به خاطر تربیت خوبی که کردش … ای کاش یه کم از جدیت داداشم رو محمود داشت!
بابا سر تکون میده … شروع نکن راحله جان! و بالاخره فرحان به من که مثل همیشه با بی تفاوتی با این حرفها روزگار میگذروندم نگاه میکنه … چه خبر از کار و بارت … کار و بار کجا بود عمه؟! برای چندرغاز خودش رو به در و دیوار میکوبه کاری هم از پیش نمیبره! فرحان با پوزخند به سرتاپام نگاه میکنه … درامدش خوب نیست عمه، چه اشکالی داره شما هم کمکش کنید! زل میزنم تو چشمهایی که همیشه نسبت به من گارد داشتن!
آره مامان، فرحان درست میگه … دیگه وقتش شده بهم کمک کنید یه موسسه بازیگری برای خودم رو به راه کنم بعدشم که خواستم مستقل شم نصف پول خونه م رو بدین! اینطوری پز دادن واسه دوست و آشنا راحتتره … دایی بلند بلند میخنده و مامان مثل همیشه شروع میکنه به طرفداری از فرحان … بچه م جنم داره! باباشم حمایتش میکنه … تو هم خودت رو به ما نشون بده …