رمان شهود

دانلود رایگان رمان شهود اثر فلانری اوکانر

دانلود رمان شهود اثر فلانری اوکانر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

“هیزل موتس” مرد جوانی است که پس از اتمام دوران سربازی (جنگ دوم جهانی) به زادگاهش در جنوب آمریکا بازمی گردد , روستای کوچکی که اکنون متروک شده است. خاطراتی از کودکی را به یاد می آورد که نشان می دهد در خانواده ای خشک و متعصب بزرگ شده است. پدربزرگش یک مبلغ متعصب مسیحی بود که با ماشینش به شهرهای اطراف سفر و موعظه می کرد. هیزل حالا به فردی ملحد تبدیل شده است. او وارد شهر کوچکی می شود و ماشینی قدیمی می خرد و شروع به تبلیغ دینی بدون مسیح می کند. به مرد کوری که به همراه دخترش گدایی و تبلیغ مسیحیت می کند برمی خورد , مردی که به خاطر اثبات آمرزیده شدنش توسط عیسی خود را کور نموده است.

داستانی با فضاهای عجیب, غریب, شوم و ترسناک. این فضای گوتیک به هیچ وجه به قصد ایجاد هیجان یا هراس خلق نشده, بلکه نویسنده خواننده را آگاهانه به این فضاهای مضحک و جنون آمیز می کشاند تا بینش خود را درباره ابتذال جامعه شهری و بی بند و باری و بی خیالی و گم گشتگی مردم بیان کند …

خلاصه رمان شهود

ساعت شش بعد از ظهر روز بعد هیز به شهر رسید. صبح آن روز سر یک ایستگاه دو راهی برای هواخوری از قطار پیاده شده بود و طرف دیگر را تماشا میکرد که قطار راه افتاده بود هیز دنبال قطار دویده بود اما باد کلاهش را برده بود و ناچار شده بود به دنبال کلاهش در جهت مخالف حرکت قطار بدود خوشبختانه کیف دستی اش را از ترس دزد با خودش بیرون آورده بود ناچار شد شش ساعت تمام در ایستگاه دو راهی بماند تا قطار بعدی از راه برسد.

در تاکینهام همین که از قطار پیاده شد شروع کرد به خواندن تابلوی مغازه ها که با چراغ چشمک زن خاموش و روشن می شدند آجیل فروشی وسترن یونیون ، آژاکس ، تاکسی هتل، قنادی بیشتر تابلوها با برق کار میکردند نوشته ها بالا و پایین می رفتند و تندتند چشمک می زدند هیز آهسته قدم میزد. کیفش را به گردن آویخته بود سرش برای خواندن تابلوها به چپ و راست می چرخید تا آخر ایستگاه پیش رفت و بعد انگار که بخواهد دوباره سوار قطار شود عقب گرد کرد قیافه اش در زیر ،کلاه خشن و جدی می نمود. مشکل می شد فهمید که در آن شهر کس و کاری ندارد. دو سه بار سالن انتظار شلوغ را دور زد ولی حوصله اش را نداشت روی نیمکت بنشیند. دلش میخواست به جای خلوتی برود.

سرانجام در یک انتهای ایستگاه دری را باز کرد. بالای در با رنگ سیاه و سفید نوشته شده بود «آقایان فقط سفید پوستها.» وارد اتاق دالان مانندی شد که یک طرفش چند دستشویی بود و طرف دیگرش یک ردیف اتاقک چوبی پیدا بود که دیوارهای اتاق روزگاری رنگ زرد روشن و شادی داشته اما با گذشت زمان رنگشان به سبز نزدیک شده بود و تا بخواهی انباشته بود از انواع نوشته ها و تصویر جزئیات اندامهای زنانه و مردانه بعضی از اتاقکها در داشت و روی یکی از درها با چیزی نظیر مداد شمعی و با خط درشت نوشته شده بود «خوش آمدید و به دنبال آن هم سه تا علامت تعجب و شکلی شبیه مار نقاشی کرده بودند. هیز وارد اتاقک شد.