دانلود رمان اسیر مشت بسته اثر فاطمه قیامی
دانلود رمان اسیر مشت بسته اثر فاطمه قیامی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سر سیگار را داخل جاسیگاری فشرد و خاموشش کرد. از روی مبل برخاست. مقابل آینه سروسامانی به موهای های پریشانش داد و پرسید: بابات هم اومده؟…مهسا دست به سینه نگاهش کرد و اوهومی زمزمه کرد و با مکثی کوتاه اضافه کرد: تو رو خدا باز شر درست نکن، باشه؟….بیخیال خندید….سعی میکنم… تو برو میام…
خلاصه رمان اسیر مشت بسته
سمت میزغذاخوری بزرگ سالن قدم برداشت. سالن بزرگ و دلباز خانه، پنجره های بزرگ و قدی، لوسترهای شیک و مجلل آویزان از سقف، میز و صندلی های کنده کاری شکیل و اصیل از چوب گردو، فرش و تابلو های دست بافت گران قیمت، دکوری های عتیقه و… همه و همه به او یادآوری می کرد که چقدر از این خانه و صاحبش بیزار است. نگاه چرخاند روی افراد حاضر پشت میز، با دیدنش درست کنار هامون، پوزخند زد. دورترین نقطه به صندلی پدرش را انتخاب کرد و نشست.
بی توجه به بقیه، مقداری برنج کشید و بیخیال ظرف خورشت را سمت خود کشید و قاشق اول را به دهان برد. با همان دهان پر نگاهی به بقیه انداخت و خونسرد گفت:
_هوم؟
تیمور با همان نگاه سنگین و اخم عمیق، توپید:
_بهت یاد ندادن سلام کنی؟
جمله ی محکم و عصبانی که ادا شد، نفس های حاضرین را در سینه حبس کرد اما او گستاخ تر از این حرف ها بود. بیخیال و سرد نگاهی به پدرش کرد و مقابل چشمان عصبی تیمور، قاشق را بیخیال میان بشقاب پرت کرد و روی صندلی لم داد.
_نچ یاد ندادن، البته که این به خاطر تربیت خودته.
هین مهسا که بلند شد، تیمور از جا بلند شد و مشت محکمی روی میز کوبید و فریاد زد:
_این چه طرز حرف زدنه؟!
با همان پوزخند معروف گوشه ی لبش، یک دور نگاه روی حاضرین چرخاند. از جا بلند شد و بی ادبانه گفت:
_مجبور نیستی تحملم کنی.
از میز فاصله گرفت و پشت به حاضرین دستش را به معنی بای تکان داد و سمت خروجی قدم برداشت.
قبل از بارگزاری حداقل ببینین فونت بهم نریخته باشه.بد نبود