دانلود رایگان رمان عاشقی به وقت نقاشی اثر مبینا مغازه ای
دانلود رمان عاشقی به وقت نقاشی اثر مبینا مغازه ای (نویسنده اختصاصی انجمن رمانبوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یکی بود، یکی نبود. تو روزگاری که مردم هاش عادت به بد بودن و دل شکستن دارن؛ دختر ساده دل و با محبت ما، غرق تو دنیای نقاشیهاست. تو یکی از روزهای خوب خدا پسری سنگدل، قلب دخترک قصه رو خرد میکنه و با پا گذاشتن روی تیکه های قلبش به زندگی خودش ادامه میده اما نمیدونه دختر هنرمند ما چهطور قراره که با قلب پینه خوردهش زندگی کنه…
خلاصه رمان عاشقی به وقت نقاشی
دیروز نزدیک ساعت هشت به خونه رسیدم. اولین چیزی که به مامان گفتم دیدن سایه و سامیار بود که اون هم خوشحال شد و از من خواست شماره خاله نرگس مامان سایه رو بگیرم من می خواستم با این حرف، قضیه دیر اومدنم رو ماست مالی کنم که نشد و مامان مثل همیشه غرهاش رو شروع کرد. بعد یه شام مامان پز و خوشمزه خوردم و آخر سر با آرامش خوابیدم انصافاً خستگی این چند روز از تنم رفت. سامیار: سلام. دیر که نکردم؟ از فکر خیال در اومدم و از جام بلند شدم. -سلام نه منم پنج دقیقه
هست که رسیدم. صندلی جلوم رو کشید و نشست. منو رو جلوش گذاشتم. -منتظر موندم که بیای تا سفارش بدیم. منو رو از دستم گرفت و بعد از چند دور نگاه کردن رو بهم کرد و گفت: تو کباب کوبیده میخوری، نه؟ سرم رو تکون دادم و از اینکه میدونست چی دوست دارم تعجب نکردم دستش رو تکون داد و گارسون رو صدا کرد. سامیار : لطفاً دو پرس کوبیده با دو تا نوشابه سیاه بیارین، همراه با مخلفات. گارسون:حتماً. بعد از رفتن گارسون من همچنان مصر بودم که به دست هام نگاه کنم. سامیار: روش گل دوزی
کردن نه؟ با گیجی نگاهش کردم: چی؟ با چشم هاش رومیزی رو نشون داد. سامیار: رومیزی رو میگم آخه مثل اینکه خیلی بهش علاقه پیدا کردی. یه خنده نصف و نیمه زدم و نه آرومی گفتم. به خاطر اینکه برای ناهار دعوتش کرده بودم پشیمون بودم انگار بعد از گذشت سه سال تازه به خاطر نه ای که گفتم خجالت میکشیدم سامیار: چه طور شد از آقا فرزاد جدا شدی مگه عاشقش نبودی؟ نگاهش كردم نتونستم از چشم های سیاهش چیزی رو بخونم دلم نمیخواست بهش جریانو بگم. نمیخواستم بعد از گفتن ماجرا …
باید بگم عنوان اثر او قسمت« به وقت نقاشی» جذبم کرد و وسوسه شدم بخونمش، اولش فکر کردم کلیشهاست ولی من خیلی جذب رمانتون شدم، هی که وقتم آزاد میشد سعی میکردم بخونم برای ادامهای کنجکاو بودم…. .
در کل رمان قشنگی بود جانا، خسته نباشی… .
سلام عزیزم خوشحالم که خوشت اومده
🤩🤞چه رمان زیبایی …
ژانربسیار اجتماعی و گیرایی بود خوش قلم باشی
منتظر اثرای بعدی شماهستیم موفق باشی
🤩🤍
سلام
خوشحالم که خوشتون اومده😎
سلام و عرض ادب
رمانت رو مطالعه کردم عالی بود جانا به امید اینکه بازم از این سبک رمان ها به قلم عالی شما مشاهده منم🙏❤️
سلام ممنونم بابت نظر زیباتون
سلام
خسته نباشی بانو
با اینکه صفحاتش کم بود اما لذت بردم
قلمت ماندگار
سلام ممنونم
ان شاءالله رمانهای آینده با صفحات زیادی خواهد بود منتظر باشید😎
سلام، روز خوش!
من رمانتون رو خوندم، واقعا قلم خیلی خوبی داشتین و لذت بردم…
الان دیگه ۹۹ درصد رمان ها کلیشه شون شده ازدواج و عاشقی یه دختر ۲۰ ساله یا همین دور و بر، ولی شما کلیشه رو کلاتو رمانتون از بین بردین و با اشاره به طلاق گرفتن شخصیت اصلی از فرزاد، و اتفاقاتی که بعد از طلاق برای می افتاد، یا نوع خواستگاری سامیار ازش، می تونست یه رمان خاص باشه!
در کل خیلی رمان قشنگی بود، کوتاه هم بود چندان وقت رو نمی گرفت… خسته نباشید، قلمتون مانا!🌹🍀
سلام
ممنون بابت نظر زیباتون خوشحالم از اینکه خوشتون اومده