دانلود رمان ماهلین اثر رویا احمدیان
دانلود رمان ماهلین اثر رویا احمدیان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
پریماه سالها قبل نامزدیش را با محمد پسر سربریز و ساکت برهم زده حالا که پدرش، به دلیل ورشکستگی فوت کرده و مادرش دوباره ازدواج کرده است با دایی و زن دایی اش زندگی می کند، محمد با کوهی از عقده و دلی پر از انتقام برگشته تا پریماه را به عقد خود در اورد …
خلاصه رمان ماهلین
صبح زود بود که صدای قهقهه زنی جوان موجب شد تا چشم های خسته پریماه از هم فاصله بگیرد و با خمیازه ای در جایش بنشیند. وقتی متوجه شد صدا ناشناخته است، از جا بلند شد. دستی به موهای وز شده اش کشید و بدون شستن دست و رویش با عجله اتاق را ترک کرد. همینکه از پله ها پایین رفت، دید که زنی پشت به او و دقیقا مقابل محمد ایستاده و با لوندی و ناز دارد با محمد صحبت میکند. _سلام. دخترک که قد بلندی داشت و لباس خواب آبی ساتنی تا بالای زانویش پوشیده بود بی درنگ
به سوی پله ها برگشت و با دیدن پریماه ابرو بالا داد. – صبح بخير… پریماه مثل برق گرفته ها به زیبایی دخترک مات ماند… صورتی که اصلا برایش حتی توصیف نداشت! دخترک صورتی باربی مانند داشت که از پوستی برنزه چشمانی تا حد کمی کشیده سبز رنگ، با پشت پلکی برجسته و بینی نوک گرد، اما کوتاه و کوچک تشکیل شده بود؛ لبانی برجسته که تناسب زیادی با صورتش داشت. دندان نما لبخند زد که دندان های سفید و مرتبش به نمایش گذاشته شد از قلم نیفتد که چانه کوچک و خوش آمد..
فرمش زیادی به چشم می موهای قهوه ای روشنش را پشت گوش فرستاد. – محمد زنت انگار سکته ناقص زد! محمد اخم کرد و فنجانی که دستش بود را روی عسلی گذاشت. -نگو زنت بیا پایین پریماه… پریماه تکانی به پاهایش داد و با همان صورت متعجب پایین رفت. -اینجا چه خبره؟ بقیه خونه نیستن؟ دخترک قدمی به پریماه نزدیک شد و دستان کشیده اش را رو به پریماه دراز کرد. _عسل هستم… دوست محمد… چشمان پریماه گرد شد اما دستش را به گرمی فشرد. -خوشبختم محمد میشه بگی اهل خونه کجان؟
صدای مهدی از پشت سر پریماه به گوشش رسید. – ديشب خبر فوت دختر عمه ام و دادن و مجبور شدن شب ساعت سه و نیم راه بیفتن برن کرمانشاه گلویی صاف کرد. – خدا بیامرزه.. به یکباره بازوی راستش درد گرفت و دوباره به طرف محمد و عسل برگشت. صورت محمد در یک قدمیش بود. – این چه سر و وضعیه باهاش اومدی بیرون؟ بدو يه لباس درست و حسابی بپوش من بی غیرت نیستم بدن زنم و واسه داداشم به نمایش بذارم! اینها را جوری گفته بود که فقط خودش و پریماه شنیده باشند…