دانلود رایگان رمان مستانه اثر رویا اکبری (ر.اکبری)
دانلود رمان مستانه اثر رویا اکبری (ر.اکبری) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دختری پرجنب و جوش به اسم مستانه است که عقایدش با خانوادهاش کاملا متفاوت بوده و همین موضوع، باعث ایراد گرفتن مداوم مادر و خواهرش مهشید و تقریبا بقیه اعضای خانواده و فامیلش میشود. مستانه دختری است که دوست دارد آرایش کند و با مد روز به بیرون از خانه برود و این، مورد قبول اقوامش نیست. مستانه عاشق پسر عمویش به اسم انوش میشود که پسر با عقایدی کاملا برعکس مستانه است. انوش پسری بسیجی و با عقاید خاص به خودو دقیقا مخالف مستانه است. به اصرار مادر انوش یه قرار مسافرت برای آشنایی و نامزدی انوش و مستانه گذاشته میشود …
خلاصه رمان مستانه
بهار با همه زیبایی ها و جذابیت هایش باز هم برایم تازه بود و موجب شادابی من میشد. انگار وقتی بهار میشد منم مثل یک درخت از خواب بیدار میشدم میخندیدم آواز میخواندم و شادی میکردم. مامان با تأسف سر تکان میداد و زیر لب میگفت باز این دختر خُل شد. منم بلندو از ته دل میخندیدم مامان با اینکه تحصیل کرده بود اما خانه دار بود و شغلی بیرون از خانه نداشت تمام وقت خود را صرف خانه داری و تربیت ما میکرد اما بیچاره مامان تمام تلاشش برای آرام کردن و سر به راه کردن من بی نتیجه بود. _مستانه…
مستانه. صدای بلند مهشید بود دکمهی خاموش را زدم و به سمت در چرخیدم مهشید با قیافه ای مظلوم نگاهم میکرد. خندیدم و سر تکان دادم. با ترس و کمی نگرانی لب باز کرد: میشه صدای اونو کمتر کنی نمیتونم حواسم رو روی درس هام متمرکز کنم… به سمت در رفتم و مستقیم در چشمان قهوه ای او خیره شدم و با مهربانی گفتم: البته خواهرم… خاموش کردم و از اتاق خارج شدم مهشید با حیرت نگاهم کرد و پرسید: تو حالت خوبه مستانه؟ به سمت پله ها رفتم و نگاهش کردم دستم را به سمتش دراز کردم و شروع به
خواندن یک ترانه دیگر کردم. با تأسف سر تکان داد و به اتاقش پناه برد. وقتی پایین رفتم مامان مشغول آماده کردن وسایل سفره بود بوی سالاد خیار و گوجه تمام فضای آشپز خانه را پر کرده بود. -وای عجب بویی. مامان بی آنکه نگاهم کند با سرزنش شروع به حرف زدن کرد: مستانه چه قدر اون طفلک رو آزار میدی داره درس میخونه این آهنگو میتونی آرومتر گوش کنی کمی هم به فکر مهشید باش! مامان کمی چاق و سفید بود و لباس قهوهای نخی به او میآمد. موهایش رنگی فندقی داشت و با پوست سفیدش همخوانی داشت …
سلام
چنین بگویم که واقعا جزء بهترین رمان هایی است که مطالعه کردم .
واقعا به گفته نویسنده خداوعشق معجزه میکند
ممنون بابت رمان هایتان