دانلود رایگان رمان هنوز هم دوست داشتنی هستی اثر لیلا کریمیان
دانلود رمان هنوز هم دوست داشتنی هستی اثر لیلا کریمیان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
هانیه دختر شادی که خود را از هر نظر خوشبخت میداند. پدری که نویسندهٔ معروفی است و مادر و برادری که عاشقانه دوستشان دارد. گاهی طوفان های سهمگین، چنان به جان آرامش و خوشبختی مان میافتند که باورپذیر نیست. میان این حجم از خوشبختی ناگهان اتفاقاتی میافتد که هر کدام تیشه ای میشود و به جان و روحشان زخم میاندازد. در این میان، تنها عشق است که به فریاد دلهای خسته میشتابد و تسلای خاطر آدمی میشود. عشقی که رایحهٔ خوشش گیج کننده است. اما همیشه همین عشق است که نجات دهنده است و نوید رسیدن به ساحل آرامش را می دهد. پس ای عشق، از کنارمان نرو.. باش… تا همیشه و تا ابد باش …
خلاصه رمان هنوز هم دوست داشتنی هستی
به خانه که برگشتم متعجب نگاهش کردم باورم نمیشد! خانم بزرگ را میگویم. این اولین بار بود که به خانه مان آمده بود. پشت به من نشسته بود روی صندلی و نگاهش به اتاق مامان و بابا بود بندهای کوله برزنتی سیاهم را رها کردم و گوشۀ هال انداختمش. آب جمع شده دهانم را یکجا فرو دادم و هراسان و ناراحت جلو رفتم. دیدن خانم بزرگ، آن هم بعد از دعواهای مامان و بابا دلشوره ام را بیشتر کرده بود. حتم داشتم بودنش جز تمام شدن همه چیز، معنای دیگری نمیداد با پررنگ شدن این موضوع در ذهنم، دلم ریخت و سینه ام
سنگین شد. به در شیری رنگ اتاقم تکیه دادم و دوباره خیره اش شدم هنوز هم هاج و واج بودم و باورم نمیشد که به این نقطه از زندگی رسیده باشیم! راست است اگر بگویم که از دیدنش اصلاً خوشحال نشدم. یکدفعه متوجه ام شد و انگار که بترسد، ناگهان تکانی خورد و خیره به چشم ها و دهان از حیرت بازمانده ام گفت: «به به! خانوم خانوما! سلامت کو وروجک؟» -سلام! صدایم خشک و بدون احساس بود. حتماً خودشم فهمید از دیدنش خوشحال که نشدهام هیچ عصبی و به هم ریخته هم شده ام به قول بابا او بود که نشست زیر
پای مامان و آنقدر در گوشش خواند تا از زندگی پا پس بکشد و حرف طلاق و جدایی را پیش بکشد. -اومدی هانیه زودباش مامان جون. برو وسایل تو جمع کن که الان شاگرد آقا پیمان میاد پیمون. صدای مامان از توی اتاقشان می آمد. نمیدانم در چه حالی بود و چکار میکرد که به نفس نفس افتاده بود. آقاپیمان شوهر خاله نسترن بود. دوسه سال پیش دیده بودمش. قبل از سال تحویل بود. آن موقع مامان رفته بود قهر و بابا که میخواست دنبالش برود، برای اینکه من و هادی تنها نمانیم ما را هم با خودش برد. سی ساله بود. شاید از بابا …