دانلود رایگان رمان سياهپوش اثر هاله بخت يار
دانلود رمان سياهپوش اثر هاله بخت يار به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آریو پلیسی مخفی که به عنوان هکر حرفهای به یک باند مخوف قاچاق انسان نفوذ میکند! در این بین، در یکی از تعقیب و گریزها تیر میخورد و نزدیک روستایی در کردستان بیهوش میشود، آیرین دختری روستایی پیدایش میکند و دور از چشم بقیه، این مرد ناشناس را درمان میکند، آریو بعد از بهوش آمدن، میفهمد که آیرین به کمکش نیاز دارد! با کمک به او، ناخواسته پای آیرین به این باند باز میشود …
خلاصه رمان سياهپوش
تو را نمی دانم ولی… من دل به چشمانت دادم! به همان خنده های ناب مخفی در نگاهت… من جان به اخم میان ابروهایت سپردم. بند دلم با تن مردانه ی صدایت پاره شد! شاید بگویی دیوانه ام… هستم جانا، هستم… خودت گفتی عاشقی یعنی دیوانگی! خودم خندیدم در نگاهت و گفتم وای از این دیوانگی! می دانی مرد سیاه پوش، من دل زدم با هر آخ گفتنت و تو دست مشت کردی از هر قطره اشکم و ما همدم شدیم برای هم! من مرهم گذاشتم روی زخمت و تو مردانه کنارم ماندی تا زمینمان نزند این دنیای نامرد و به قول خودت بی رحم! تو ماندی…
من هم می مانم تا یک روز سیاه از تن دربیاوری. نه اینکه سیاه پوش بودن نیاید به توی لعنتی… نه! می آید برعکس… جذابت می کند! ولی دل است دیگر… خون می شود! رگ است دیگر… نبض می زند! قلب است دیگر… می شکند! و من خوب می دانم سیاه که می پوشی، دلت خون می شود و رگ گردنت نبض می زند و قلبت می شکند! تو نیشخند می زنی؛ من دل می زنم… یک روز می خندانمت. قول می دهم! ازهمان قول های به قول خودت مردانه! یک روز سیاه از تنت درمی آورم! این سیاه پوش بودن، عجیب تلخ است!
“لعنتی جذاب”… سیاه پوشیدن هایت حکایت همین دو کلمه است. همانقدر جذاب… همانقدر لعنتی! دویدم… تمامش کنید! دامن لباس در دستم مشت شد… نمی خواهمش! به نفس نفس افتادم… نمی خواهم! مادرم بلند بلند حرف می زد و دنبالم می آمد: آیرین… بوسه کچی… آیرین! (آیرین… وایسا دختر… آیرین)! ایستادم… سمتش چرخیدم و چشم دوختم در چشمان عسلی اش… دست روی سینه گذاشته بود و نفس نفس می زد. مثل او به نفس نفس افتاده بودم …
خیلیییییی رمان قشنگیی یی بودش چندبار تاحالا خوندمش