رمان هم دوست هم دشمن

دانلود رمان هم دوست هم دشمن اثر هلیا عسگری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

روایت مواجه‌ی دو آدمی که هر دو درد دیده و زجر کشیده‌اند! یکی دست گذاشته روی زانوهایش و ایستاده و یکی، تا زانو فرو رفته در باطلاق درونش، این‌ دو برای نجات خود از خود، برخلاف تصمیم غرورشان، ناخودآگاه دست به سوی هم دراز می کنند …

خلاصه رمان هم دوست هم دشمن

“ساغر” بعد از اون خواب عجیب و گریه و زنگی که انتظارش رو نداشتم، توی ماشین علی به خواب رفته بودم و حالا با شنیدن صدای موج دریا و خوردن بارون روی سقف ماشین چشم باز کردم. بوی تلخ عطر مرد توی بینیم پیچید. کتش روی تنم بود و خودش نبود. پلک بیشتر باز کردم. روبه روی ماشین پشت به من و نزدیک به موج ها ایستاده بود. موهاش بازیچه‌ باد بودو دست هاش رو فرو کرده بود توی جیب هاش. آستین پیراهن مشکیش

تا آرنجش بالا رفته بود و بدون تکونی به دور دست ها خیره نگاه می کرد. تن کرختم رو حرکت دادم و از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم. کتش رو روی شونه هاش انداختم و برگشت. کت رو برگردوند روی شونه هام موهاش کمی نمدار شده بود. «خوب خوابیدی؟» لبخند زدم به این مرد عادت کرده بودم. «آره. نفهمیدم چی شد دیگه از بعد کندوان» دوباره دست فرو کرد داخل جیب هاش. «بریم…» شونه به شونه ش به سمت ماشین رفتم

و فکر کردم به بار اولی که سوار این ماشین شدم. توی پارکینگ بیمارستان کنار پلیس زن که بدجور نگاهم می‌کرد و می‌خواست بهم دستبند بزنه. راه افتاد و آدرس دادم. «شاید نشه اونجا بمونیم شاید که نه بعید میدونم بشه اونجا بمونیم سال هاست کسی اونجا نیست، عملا آب و برق و گاز نداره و به شدتم کثیفه». «مشکلی نیست یا میریم هتل، یا یه جا اجاره میکنیم منم هنوز وسعم نرسیده ویلا بخرم موحدم نمیدونه شمالیم برای همین …