کتاب جنگل سایه ها

دانلود کتاب جنگل سایه ها اثر فرانک تیلیه به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

فرانک تیلیه در کتاب جنگل سایه‌ها داستان نویسنده‌ای جوان را روایت می‌کند که برای نوشتن رمان جدیدش راهی جنگلی مخوف و مرموز می‌شود. او پیشنهادی مشکوک از یک فرد ثروتمند دریافت می‌کند که داستان یک قاتل فراری را به رشته تحریر درآورد، آیا این صرفا یک داستان خیالی و زاده ذهن آن میلیاردر بوده است؟

خلاصه کتاب جنگل سایه ها

داوید بچه خوک را رها کرد و با سرعت به آن طرف سالن رفت، بیرون در صدمتری کلبه، در پرتوی نور خورشید درهای آفرود چهارطاق باز بود ادلین و کتی در برف به هم خیره شده بودند داوید با تمام قدرتش دوید چهره همه از ترس بی حرکت مانده بود کلارا بی تفاوت به ماجرا برای خودش در گوشه ای بازی می کرد. ادلین فریاد زد او زنده است آنجا افتاده بود جلوی ماشین داوید بعد از اینکه ایستاد و نفسی تازه کرد دختر جوان بی هوش را بغل کرد

و به کلبه برد. آرتور گفت: نه جلوی آتش نگذاریدش ببریدش به اتاق من یکی چند تا پتو بیاورید کفش ها و جوراب هایش را هم در بیاورید، زود باشید. همین که دختر جوان را روی تخت گذاشتند، دوفر دوباره گفت: انگشت های دست و پایش باید سریع گرم شوند! با دستتان آن ها را بپوشانید به هیچ وجه ماساژ ندهید! شما، کتی، لباس هایش را در بیاورید زود زود دانه های عرق روی پیشانی دوفر نشسته بود و می خواست به هر

قیمتی که شده جان دختر را نجات بدهد. او دستور میداد و دیگران اجرا می کردند، بدن سرد دختر با موهای یخ زده و لب های ترک خورده بی جان روی تخت افتاده بود. پلک هایش حرکت نمی کرد ضربان قلبش کند ولی منظم بود پوستش به طور عمیق دچار سرمازدگی نشده بود. دست و پاهایش کم کم داشتند سرخ می شدند. او زنده می ماند کتی احساس کرد. اشک هایش سرازیر شده اند. استرس. به شدت دلش می خواست یک قرص برومازیام قورت بدهد.

اقامتشان داشت به کابوس تبدیل میشد.کتی دوباره سراغ گرم کردن بدن دختر رفت. نگاهی به راهرو انداخت تا مطمئن شود که کلارا دارد با گرینچ بازی می کند و با صدایی لرزان پرسید: یعنی چه بلایی سرش آمده؟ رنگ داوید پریده بود واقعیت از خیال فراتر می رفت این دختر ناشناس سبزه انگار از صفحات دنیای خیالی رمانی که او همان چند لحظه پیش نوشته بود پا به دنیای واقعی می گذاشت آنجا در دل زمستان در مکانی به خلوتی …