کتاب سال بلوا
عنوان | کتاب سال بلوا |
نویسنده | عباس معروفی |
ژانر | عشق ممنوعه، قدرت طلبی، زن ستیزی |
تعداد صفحه | 345 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب به صورت اول شخص در ذهن یک زن به نام (نوشافرین) اتفاق می افتد و شروع آن به گونه ای است که مستقیما داخل داستان پرت می شویم. یعنی نویسنده در ابتدای کتاب سراغ حاشیه نمی رود و خواننده را مستقیم وارد اصل داستان می کند. نوشا دختر سرهنگ نیلوفری است. سرهنگی که تصمیم دارد آینده ای باشکوه برای دخترش رقم بزند اما… نوشا عاشق کوزه گری غریب می شود … کتاب به عشق ممنوعه میپردازد و قدرت طلبی را به خوبی نشان می دهد، اما قبل از هرچیزی این رمان در مورد مظلومیت زن ایرانی است …
خلاصه کتاب سال بلوا
دختر پادشاه که بی تاب عشق مرد زرگر شده بود، لباس مبدل پوشید. یک تکه استخوان، یک تکه چوب یک برش پارچه، یک برگ توت، یک گردو و یک سنگ آب دیده در دستمالی پیچید سوار اسب شد و در کوچه ها به قصد گردش راه افتاد. وقتی از جلو زرگری رد می شد، دستمال را پرت کرد توی مغازه و دور شد. زرگر دستمال را گشود و هرچه فکر کرد که این خرت و پرت ها چه معنایی دارد و چه کسی آن را به مغازه اش انداخته است، چیزی سر در نیاورد. آن شب تا الاه صبح خواب به چشمش نیامد و چیزی هم دستگیرش نشد. روز بعد به سراغ مرد درویشی رفت که
از اسرار زرگر آگاه بود، درد دل های او را میشنید و راهنمایی اش می کرد. وقتی دستمال را باز کرد و خرت و پرت ها را دید، گفت: «این ها همه نشانی آدمی زیرک و داناست که تو را می خواهد. صاحب این دستمال میگوید که خانه اش نزدیک نجاری و قصابی و خیاطی است. درخت توت و گردویی هم اطراف خانه اش دیده میشود. این سنگ آب دیده را گذاشته، یعنی که خانه اش راه آب است خلاصه عاشق تو شده. زرگر در کوچه ها به راه افتاد و آن قدر گشت و گشت تا خانه را پیدا کرد. کمی آنجا قدم زد و با تعجب از خود پرسید مرا چه به خانه پادشاه؟ دختر پادشاه روی
بام ایستاده بود و او را میدید آینه و ظرف آبی به دست داشت و منتظر بود. تا چشم زرگر به او افتاد، دختر آینه را به طرفش گرفت و فوراً پشت آینه را نشان داد بعد ظرف آب را روی زمین کش داد و رفت. زرگر باز به حیرت افتاد و هرچه فکر کرد نفهمید که منظور دختر پادشاه چه بوده است به نزد درویش رفت و ماجرا را تعریف کرد. درویش گفت: «آینه را نشان داده یعنی حالا روز است، برو شب بیا. آب را روی زمین کش داده یعنی که راه آب را بگیر و بیا. زرگر شبانه راه آب را گرفت و رفت تا به سرچشمه رسید. آنجا به انتظار نشست، اما هیچ خبری نشد، خوابش برد …
- انتشار : 15/04/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403