رمان موجوداتی به نام از ما بهتران
عنوان | رمان موجوداتی به نام از ما بهتران |
نویسنده | نگار۱۳۷۳ |
ژانر | ترسناک |
تعداد صفحه | 365 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان موجوداتی به نام از ما بهتران اثر نگار ۱۳۷۳ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
اردلان نویسنده ی موفق و توانا که در زندگی شخصی خودش ناموفق بوده و دو ازدواج محکوم به شکست دارد فريماه، دختری که ثمره ازدواج اولش اوست، که آخر هفته ها نزد پدرش هست و بقيه ي روزاي هفته را کنار مادرش سپری می کند، اردلان که رمان های ترسناک می نویسد، برای نوشتن كتاب های خود و به دنبال حقایق به جاهاي عجيبي سر ميزند و دنبال خانه هايي می رود كه اجنه در آن لانه کردند …
خلاصه رمان موجوداتی به نام از ما بهتران
از هر سوراخ سنبه اي که تونستم فنجون و استكان جور کردم کی می تونست به این لشکر ابن زیاد صبحونه بده؟! فریماه غرغر کنان با چشماي قرمز داشت کره و مربا توي ظرفاي مخصوصشون میذاشت. -فریماه دقیقا مثل مادر بزرگ خدا بیامرزم غر ميزني و چشم غره ميري. حرفم نخندوندش هیچ عصباني ترش کرد. با لبخند دندون نمائي بهش سقلمه زدم: بیخیال فردا پس فردا که بر میگردن شهرشون. _من براي اين ناراحتم که روز تعطیلم خراب شد! كلي واسه امروز نقشه کشیده بودم…
قيافه جدي اي به خودم گرفتم میدونم. منم حالم گرفت، ولي نميتونم که فامیلامو از خونه بیرون کنم، میتونم؟! با ناراحتی شروع کرد به چایی ریختن و دیگه دم نزد. دختر سازگاري بود حتي اگه اصلا از اوضاع راضي نبود. به شونه ش زدم به مامانت میگم یه روز دیگه هم پیش من بموني، خوبه؟ – مامان اجازه نمیده تحت هيچ شرايطي. رفت واسه آخر هفته ي بعد… چيزي براي دلداري دادنش به ذهنم نرسید که بهش بگم نازنین واسه اومدن فریماه به اینجا خيلي سخت گيري می کرد….
خبر داشتم که داره دنبال یه وکیل درست حسابي می گرده که حضانتشو خودش به عهده بگیره. اونوقت من دیگه نمی تونستم ببینمش… با غصه دستمو دور گردنش انداختم. بغض چونه شو لرزوند که سریع عقب گرد کردم: واي تو رو جون مادرت گریه نکن الان خاله شوکت فقط داره دنبال بهونه میگرده به من گیر بده ها!! یه دفه خندید و گریه کردن فراموشش شد. یه سفره ي بزرگ وسط خونه پهن شد و ساميه و نيكا دختراي پسردائي بزرگم با فریماه سفره رو چیدن… با یه قابلمه ملاقه رفتم سراغ اونايي که
خوابیده بودن و با سر و صداي آزار دهنده اي همه رو بیدار کردم. -آه… باز اردلان دیوونه شد. بابا بذار بخوابیم، اول صبحي چي از جونمون ميخواي؟ با بدجنسي يه لگد به پهلوي فرهاد زدم: میخوام جونتو بگيرم! خونه ی من پادگانه، همه باید سر ساعت هشت از خواب بیدار شن یالا پاشین زود… همه ي مردا غرغر کردن و دايي ناصر سرشو برد زیر بالش: حالا باز خوبه خانوما زودتر بیدار شده بودن، چون من که نمی تونستم برم اون اتاق بیدارشون کنم! همونجا روي زمین نشستم و روي قابلمه ضرب گرفتم…
- انتشار : 30/09/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
یه کم کوتاه بود . اخرش هم نفهمیدم چی شد چون جلد دومش هم نبود . زیادم ترسناک نبود بهتر بود اگه میذاشتینش تو دسته معمایی . ولی خوشم اومد باحال بود .
بدک نبود .ولی به پای هیچکسان نمیرسه …
اخر رمان نوشته ادامه در رمان وحشت در جنگل پس کو رمان وحشت در جنگل؟
ادامه ی رمان چی شد؟