رمان شیفت خونآشام
عنوان | رمان "شیفت خونآشام" (Vampire Shift) (جلد اول مجموعه کیرا هادسون) |
نویسنده | تیم اورورک |
ژانر | ترسناک، هیجانی، عاشقانه |
تعداد صفحه | 185 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان “شیفت خونآشام” (Vampire Shift) (جلد اول مجموعه کیرا هادسون) اثر تیم اورورک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
جلد اول این مجموعه با عنوان “شیفت خونآشام” (Vampire Shift) شناخته میشود. در این جلد، کیرا هادسون، یک افسر پلیس جوان، به شهری دورافتاده به نام “The Ragged Cove” فرستاده میشود تا در مورد قتلهای مرموز تحقیق کند. او در آنجا با لوک بیشاپ، یک افسر پلیس جذاب و مرموز، آشنا شده و به او علاقهمند میشود، اما به زودی متوجه میشود که لوک رازهای تاریکی دارد و ممکن است با قتلها ارتباط داشته باشد. کیرا درگیر دنیای خونآشامها شده و متوجه میشود که خودش نیز در حال تبدیل شدن به یک خونآشام است. او باید با کمک دوستان جدیدش با این چالشها مقابله کرده و حقیقت را در مورد قتلها و هویت واقعی لوک کشف کند.
نکات برجسته جلد اول:
آغاز ماجراجویی کیرا: در این جلد، کیرا با دنیای خونآشامها آشنا میشود و زندگیاش برای همیشه تغییر میکند.
رازآلود بودن: داستان پر از تعلیق و رازآلود است و خواننده را تا انتها درگیر نگه میدارد. هویت واقعی لوک و انگیزههای او یکی از این رازهاست.
عناصر عاشقانه: در کنار عناصر فانتزی و ترسناک، رمان شامل روابط عاشقانه نیز میشود که به جذابیت داستان میافزاید.
شخصیتپردازی قوی: شخصیتهای داستان، به ویژه کیرا، به خوبی پردازش شدهاند و خواننده میتواند با آنها همذاتپنداری کند.
پایان غیرمنتظره: پایان داستان غیرمنتظره است و خواننده را برای جلدهای بعدی مشتاق میکند.
خلاصه قسمتی از رمان شیفت خون آشام
هوای صبحگاهی گرفته و ابری بود؛ ولی حداقل باران شب قبل قطع شده بود شهر را به خوبی نمیشناختم به همین خاطر قصد داشتم صبحم را با گشت زدن در شهر بگذرانم تا همه جا را یاد بگیرم اولین وظیفهی رسمیام ساعت ۷ شروع میشد و میخواستم قبل از شروع کار با شهر و مردمش آشنا شوم اگر میخواستم در کارم موفق باشم لازم بود تا حداقل شهررا بشناسم به سمت جهتی که شب قبل لوک مرا رسانده بود چرخیدم و به آهستگی شروع به دویدن کردم پیاده رویی وجود نداشت به همین خاطر از کنار خیابان میدویدم کمی جلوتر کناره یک خیابان پوشیده از علفهای هرز بود و مجبور شدم تقریبا وسط خیابان بدوم خیابان خلوت بود و به نظر نمیرسید
این کارم خطری داشته باشد. از بیست دقیقه پیش نه ماشینی و نه آدمی از کنارم رد نشده بود سرعتم را کمتر کردم، به چپ و سپس سمت راست نگاه کردم تا تصمیم بگیرم به کدام سمت پیچم. از سرشانهام نگاهی به عقب انداختم با دیدن مرد کلاهپوش دیشب شکمم در هم پیچید و ضربان قلبم تند شد سوار دوچرخهای بود و به سمت من میآمد. صورتش را همان کلاهی که دفعهی قبل بر سر داشت، پوشانده بود. سرم را برگرداندم به مقابلم نگاه کردم و به سمت چپ پیچیدم میخواستم ببینم تعقیبم میکند یا نه کمی که دویدم دوباره نیم نگاهی به عقب انداختم و متوجه شدم وارد همان جاده باریکی که من داخلش
بودم شد. با خودم میگفتم اینکه در همان جادهای که من میدوم او هم دوچرخه سواری میکند اتفاقی تصادفی است ولی بچه که نبودم، او داشت تعقیبم میکرد. علاوه بر این میدانستم که او همان کسی است که پشت در اتاقم صلیب گذاشته، ولی چرا؟ یعنی باید از خودش میپرسیدم؟ سرعتم را کم کردم وسط خیابان ایستادم و به سمت عقب چرخیدم خم شدم و دستهایم را روی رانهایم گذاشتم نفسی گرفتم و به دوچرخه سوار نگاه کردم به محض اینکه ایستادم او هم ایستاد. برای مدتی طولانی من به او و او هم از زیر کلاهش به من خیره شد به او پشت کردم و اینبار با سرعت بیشتری شروع به دویدن کردم. بعد از مدت کوتاهی …
- انتشار : 30/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403