کتاب هیل بیلی
عنوان | کتاب هیل بیلی |
نویسنده | جی دی ونس |
ژانر | خودزندگینامه، سیاسی |
تعداد صفحه | 257 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود کتاب هیل بیلی: روزگار آمریکاییهای پشت کوه نشین اثر جی. دی. ونس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این کتاب طبقات اجتماعی فرهنگ و رویای آمریکایی را به شکلی متفاوت و البته جذاب مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد. پدربزرگ و مادربزرگ ونس، افرادی فقیر اما عاشق بودند. آن ها پس از ازدواج، به امید رهایی از فقر روزافزون پیرامونشان از کنتاکی به اوهایو مهاجرت کردند. اما ساختن زندگی جدید در محیطی جدید به هیچ وجه کار راحتی برای آنها نبود و همهی اعضای خانوادهی ونس هنوز هم با مشکلات و سختی های پیشینهی پرآشوب خانودگیشان دست و پنجه نرم میکنند. جی دی ونس با پرداختن به داستان زندگی خود و ارائهی تحلیلهای جامعه شناسانهی گسترده، مخاطب را با سفر زندگی طبقهی کارگر در منطقهی آپالاچیای آمریکا میبرد …
خلاصه کتاب هیل بیلی
در پاییز سالی که سیزده ساله شدم مادر با مت آشنا شد. مردی از خودش جوانتر که آتش نشان بود. مت را از همان اول دوست داشتم و از بین همه مردان مادر برایم دوست داشتنی ترین بود و هنوز هم با هم در ارتباط هستیم. شبی در خانه مشغول تماشای تلویزیون بودم و منتظر مادر که قرار بود در راه برگشت به خانه از سر کار از KFC شام بگیرد. آن شب دو وظیفه بر عهدهام گذاشته شده بود؛ اولی پیدا کردن لیندزی برای این که ببینم گرفته است یا نه و بعد رساندن شام به ماما و پس از رسیدن مادر به خانه. خیلی زودتر از زمانی که انتظار داشتم مادر به خانه بیاید ماماو تلفن زد: «مادرت کجاست؟» «نمیدانم. مشکلی پیش آمده ماماو؟» جوابی که داد،
بیشتر از هر آنچه در تمام طول عمرم شنیده بودم در ذهنم مانده. نگران بود و حتی وحشت زده. لهجه هیل بیلیای که معمولاً سعی در مخفی کردنش داشت از کنترلش خارج شده بود. -هیچکس خبری از پاپاو ندارد. گفتم به محض این که مادر برگردد خانه -انتظار داشتم خیلی زود این اتفاق بیافتد- با او تماس میگیرم. فکر کردم ماماو دارد زیادی شلوغش میکند. ولی برنامه به شدت قابل پیشبینی و معمول پاپاو به خاطرم آمد. هر روز ساعت شش صبح از خواب بیدار میشد بدون این که نیازی به زنگ ساعت داشته باشد. تا مک دونالد می راند و ساعت هفت صبح با رفقای قدیمی آرمکوییاش قهوه میخورد. بعد از یکی دو ساعت گپ و گفت تا خانه ماما و قدم میزد،
و پیش از ظهرش را به تماشای تلویزیون با بازی ورق میگذراند. اگر شب را در خانه ماماو نمیماند، سری به مغازه ابزار فروشی دوستش پاول میزد. بدون استثناء در خانه ماماو میماند تا وقتی از مدرسه میآیم، حالم را بپرسد. اگر به جای خانه ماماو، رفته بودم پیش مادر -وقتهایی که حالش خوب بود همین کار را میکردم- قبل از این که شب به خانه خودش برود، معمولاً برای خداحافظی با من سری هم به خانه ما میزد. اینطوری بود که وقتی همه اینها را انجام نداده بود، پیدا بود یک جای کار حسابی میلنگد. مادر چند دقیقه بعد از تماس تلفنی ماماو به خانه رسید و هنوز از راه نرسیده بود که زار زدنم شروع شد: پاپاو… پاپاو، گمانم پاپاو مرده. و بقیه چیزها برایم مهم است …
- انتشار : 23/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403