کتاب تسویه حساب
عنوان | کتاب تسویه حساب |
نویسنده | ریچارد استارک |
ژانر | معمایی، جنایی، فانتزی، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 156 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب تسویه حساب (جلد اول مجموعه پارکر) اثر ریچارد استارک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب پارکر – جلد اول: تسویه حساب، نوشتهی ریچارد استارک، اولین کتاب از مجموعهی 24 جلدی پارکر است. پارکر، ضدقهرمانی سرد، بیرحم، بسیار باهوش و متخصص در تبهکاری است که هیچ ارزش اخلاقی و انسانی برایش مهم نیست؛ فقط از خیانت بیزار است. میتوانید حدس بزنید سرنوشت خیانتکارانی که به او شلیک کردهاند، پولهای سرقت قبلی را برداشتهاند و فرار کردهاند چه میشود؟ پارکر به دنبالشان است!
خلاصه کتاب تسویه حساب
خط مترو در پارک ویراکاوی و جادهی گلنوود در کنارسی تمام میشد. پارکر مسیرها را از پیرزنی که توی باجهی پول خرد بود پرسید. خیابان قارا گوت یک بلوک به راست بود. اجارهی ماشین راکاوی آلونک کوچکی در قطعه زمینی بین دو خانهی شخصی بود قطعه زمین خاکی بود و علفهای هرز پراکندهای در آن روییده بود. سه تاکسی کهنهی چکر که رنگ سفید بهشان زده بودند آنجا پارک شده بودند. آلونک کوچکی با چوب سفید بود که جلوش یک پنجرهی شیشهای سراسری داشت. داخلش نردهای اطراف مسئول رادیوی فرستنده گیرنده بود. کاناپهای گل آلود کنار دیوار روبرو بود و در بستهای که به اتاق پشتی باز میشد. پارکر روی نرده ای که تا روی سینه اش بود خم شد و گفت: «دنبال
آرتور استگمن میگردم.» مسئول رادیو روزنامهی دیلی نیوز را کنار گذاشت و گفت: «الان اینجا نیست شاید من بتونم کمکت کنم» «نمیتونی. کجا پیداش کنم؟» «دقیق نمیدونم اگه پیغامی…» «حدس بزن.» «چی؟» «در مورد اینکه کجاس حدس بزن» مسئول رادیو اخم کرد: «صبر کن ببینم رفیق میخوای…» «خونهس؟» مسئول رادیو چند ثانیه داخل لپش را جوید سپس گفت: «چرا نمیری خودت ازش بپرسی؟» دوباره روزنامهاش را برداشت. پارکر گفت: «خوشحال میشم این کارو بکنم خونهش کجاس؟ مسئول رادیو گفت: «این جور اطلاعاتی رو نمیدیم.» روی صندلیاش چرخید و روزنامهاش را خواند. پارکر با انگشت ضربهی کوچکی به نرده زد و گفت: «داری اشتباه میکنی کارمند.
سیدنی در رفته» مسئول رادیو سرش را بالا آورد و اخم کرد. «یعنی چی؟» «واسه تو شاید هیچی، ولی واسه استگمن یعنی خیلی چیزا.» مسئول رادیو به فکر فرو رفت و بیشتر اخم کرد سپس سرش را تکان داد. گفت: «نه، اگه آرت میخواست تو رو ببینه بهت میگفت کجا پیداش کنی» پارکر گفت: «همین جا.» «اینو که با یه دفتر تلفنم میتونی بفهمی گول نمیخورم.» دوباره رفت سراغ روزنامه. پارکر با عصبانیت سرش را تکان داد و به تندی به طرف در انتهای اتاق رفت پشت سرش مسئول رادیو از جایش پرید و داد زد، اما پارکر اعتنایی بهش نکرد در را باز کرد و رفت داخل. شش مرد دور میزی نشسته بودند و داشتند استاد پوکر هفت و ررقی بازی میکردند. سرشان را بالا آوردند. پارکر گفت …
- انتشار : 30/10/1403
- به روز رسانی : 01/11/1403