رمان دقایق آخر
عنوان | رمان دقایق آخر |
نویسنده | ناهید هاشمی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 11 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان دقایق آخر اثر ناهید هاشمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دختری که عاشق مردی از خودش بزرگتر میشود. هر دوی آنها عاشق هم هستند ولی این عشق از نظر مرد داستان قابل قبول نیست و مدام دختر را پس میزند و با بدرفتاری سعی میکند او را ازخودش دور کند …
خلاصه رمان دقایق آخر
تاریکی شب بود ما هر دو در مقابل هم نشسته بودیم. اشک از گوشه چشمم چکید و او هم چنان ساکت بود. گویی با نگاهش حرف میزد اما من هیچ چیز متوجه نمیشدم شهامت به خرج دادم و گفتم: نمیدونم چه حسی دارم فقط میدونم میخوام زندگیم با تو ادامه بدم، بدون تو نمیشه.. پوزخند زد، موج صدایش تمسخر داشت -اگه بدونی با وجود چه چیزایی زندگی بازم ادامه پیدا میکنه، نبود من که چیزی نیست، بهت قول میدم چند روز دیگه اسمم یادت میره. -اما… -اما نداریم من تو رو تباه نمیکنم. بغضم تبدیل به گریه شد و شانه هایم
را لرزاند. اما او هم چنان، پای حرفش ایستاده بود. -چرا خب، من با تو خوشحالم. -من نیستم. سیگاری روشن کرد و انگار داشت مرا میسوزاند. دهن کجی کردم و خودم هم ناراحت شدم. -منم قدر این سیگار برات ارزش داشتم آخرش من رو هم زیر پات له کردی. -نمک نشناسی توخونته نه؟ چشمهایش از خشم براق شده بود و من کمی آرامش پیدا کردم. چون از این چهره بی تفاوتش خسته شده بودم. ولی حتی در این شرایط هم به این فکر میکنم که اخمهایش هم برایم دوست داشتنی است. -کاش خوشگل تر بودم اون وقت شاید منو
میپسندیدی… -زیبایی تو آخرین چیزیه که بهش فکر میکنم احمق کوچولو. -میخوای من برم؟ -بری خوشحال میشم اما نمیری که. -کجا برم؟ -پی زندگیت. -بدون تو؟ نفس عمیقی کشید، کلافه بود حقیقتا داشتم دیوانه اش میکردم. آخرین تلاشهای من برای به دست آوردن عشقم بود. فکر میکرد با او بودن یعنی نابودی اما نمیدانست نابودی را هم در کنار او دوست دارم. داری داغونم میکنی حواست هست؟ -تو برای رسیدن به این مفهوم خیلی راه داری الان این حس رو داری میگذره باور کن… خشم سرتا پایم را گرفت، خونم به جوش آمد …
- انتشار : 04/06/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403