دانلود رمان تاریکترین وسوسه اثر دنیل لوری
دانلود رمان تاریکترین وسوسه اثر دنیل لوری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
زمانی یک پیشگو به میلا گفته بود، مردی را پیدا خواهد کرد که نفسش را بند میآورد. و از گفتن اینکه این دقیقا وقتی خواهد بود که او برای زندگیش در حال فرار است، خودداری نموده بود. میلا همیشه کاری که از او انتظار میرفت را انجام داده بود، لباس مناسب میپوشید، با پسران مثبت و درس خوان قرار میگذاشت و سوال نمیپرسید. نه در مورد غیبت های پدرش یا در مورد اصرار پدرش مبنی براینکه میلا پایش را در زادگاهش، روسیه نگذارد. میلا خسته از قوانین و سوالات بی پایان، همان کاری را میکند که همیشه آرزویش را داشت. با هواپیما به مسکو میرود. هرگز فکرش را نمیکرد که در راه شیفته و جذب مردی شود …
خلاصه رمان تاریکترین وسوسه
“ميلا” صداهای روسی، یکی نگران، یکی خشن و آهسته، به ذهن نیمه هشیار من خزيد. پاپا فقط زمانی که مهمان روسی داشت به زبان روسی روان صحبت میکرد اما چرا آن ها در اتاق من بودند؟ عجیب بود و گستاخانه. آهی کشیدم دستم را دراز کردم تا ملحفه را روی سرم بکشم تا جلوی سر و صدا را بگیرم در عوض احساس کردم دستم روی کت و شلوار پشمی کشمیر آشنای پدرم لغزید. اما یک چیزی فرق میکرد. این یکی بوی کاج و دارچین با کمی دود سیگار میداد. چیزی بسیار ناپدرانه در مورد آن بو وجود داشت و این چیزی بود
که متقاعدم کرد چشمانم را باز کنم. وقتی درد شدیدی در جمجمه ام ایجاد شد، ناله ای کردم. -بسیار خوب بیدار شدی. مردی با موهای نقره ای که یک صندلی چرمی با پشتی بلند را از پشت میز بزرگ ماهونی به سمتم میکشید این را گفت. عینکی با قاب مربع، پیراهن سفید، شلوار مشکی. وقتی به گوشی پزشکی دور گردنش خیره شدم، عرق بدنم را فرا گرفت. برخی از مردم کابوس هایی در مورد زمین خوردن برهنگی عمومی با ارواح میدیدند. مال من بیدار شدن پیش دکتری که ناگهان بالای سرم ظاهر شده بود. آن ها خیلی سرد
و حرفه ای بودند با یک مشت دستکش لاتکس و بازتاب خون و سوزن در چشمانشان. در حالی که روی کاناپه مینشستم درد سرم نبض دار شد. سرمایی بدنم را نوازش کرد و متوجه شدم که پیراهن پارهام تا حدی توسط کتی پوشیده شده بدنم را کاملا با آن پوشاندم. همان طور که در دفتر کار مردانه و فرسوده بودم پریشانی افکارم را تیره و تار کرد. وقتی با مردی روبرو شدم که به جلوی میز تکیه داده بود، نفسم بند آمد. مردی که باهاش برخورد کردم مردی که قبل از اینکه خوب بتوانم نگاهش کنم بیهوش شدم. همه چیز به ذهنم برگشت …