رمان جهنم بی همتا
عنوان | رمان جهنم بی همتا |
نویسنده | زهرا غنی آبادی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 2486 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان جهنم بی همتا اثر زهرا غنی آبادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
حافظ و مهری دشمن دیرینه هم هستند با تنفری عمیق که از گذشته ریشه دارد!! حالا مجلس خواستگاری نبات دختر مهربان و ساده دلِ مهری، زمان مناسبی برای انتقام این مرد شیطانی شده است، مردی که قرار است برای آتش کشاندن زندگی مهری خودش را مقابل تمام فامیل و نامزد نبات عاشق و شیفته اش نشان بدهد …
خلاصه رمان جهنم بی همتا
روی تخت دراز کشیدم و به سقف نگاه کردم، نفس خسته و پر حسرتم را بیرون دادم هنوز ۶ ترم مانده بود، از تصور اینکه چهار سال باید این درس ها را بخونم و نفهمم و نفهمم حالم بد میشد، دلم میخواست زار بزنم، اما بهترین کار همیشه تو این شرایط پرداختن به مورد علاقه هام بود، پس بی درنگ انگشتانم گوشی ام را سمت صورتم آوردو سراغ گالری گوشیام رفتم. با نگاهی براق و مشتاق به بادگیرهای کاهگلی در عکس خیره شدم به خانه طباطباییها و عامری، انگار همان روز اولی است که عکسشان را می بینم. همان اشتیاق و لذت. ای کاش میشد زندگی ام کمی
تخیلی میشد و از طریق عکس وارد این خانه ها می شدم. بعضی وقت ها حسرت های ادم خنده داره! شایدم درد اور، این که تا الان خانواده ارجمند بنده به علایق من اهمیت ندادن و نخواستن ۳ ساعت راه را طی کنن تامن بتونم خانه های عزیزم را ببینم خنده دار بود یا درد اور؟ از روی تخت بلند شدم، آدم با امید مگه زنده نیست، خب منم یه بار دیگه شانسمو امتحان میکنم، از اتاق که بیرون آمدم نگاهم روی نیما نشست که روی مبل سه نفره ولو شده بود و پی اس پی اش مثل همیشه دستش بود انگار تو این خانواده فقط قرار بود من تک و تنها ابرو را حفظ کنم بابا هم مثل
معمول روی مبل تک نفرهی رو به روی تلویزیون نشسته بود و با دقت به خبر ساعت هفتش نگاه می کرد. نمی دانستم مامان کجا است که دردونش داره انقدر راحت برای خودش وسط سالن بازی میکنه از جلوی تلویزیون سریع رد شدم و با پا به زانوی نیما فشاری آوردم و تکانش دادم. -امتحانات تموم شده؟ بدون اینکه نگاهم کنه گفت: چطور؟ _وقتی کارنامت دست مامان رسید چطورشم میفهمی. خندیدمو خواستم از کنارش رد بشم که نیم نگاهی سمتم انداخت: مگه من مثل تو کودنم، هر درسو یه بار بخونم میفهمم. پر حرص غریدم: بیتربیت خیر سرت ازت بزرگترم …
- انتشار : 14/04/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
بد نبود