رمان کوه غرور
عنوان | رمان کوه غرور |
نویسنده | Mahtabiii75 |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1051 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان کوه غرور اثر Mahtabiii75 به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سام بر اثر اتفاقاتی به زندان میافتد، او بعد از اینکه از زندان آزاد میشود دیگر آن سام سابق نیست! از آدمهای اطرافش متنفر است و آدمی سرد و خشک و مغرور شده و از همه کینه به دل دارد. دیانا دختری مهربان به عنوان پرستار بچه وارد خانه و زندگی سام میشود، سام کوه غروری که خدا را فراموش کرده، با وجود دیانا و حرفها و اعتقاداتش …
خلاصه رمان کوه غرور
“دیانا” وارد خوابگاه شدم قبل از ورودم ماسکمو در آورده بودم هنوزم بعد از گذشت این یک ماه نمیخواستم کسی از شغلم باخبر شه درسته که شغل عار نیست ننگ نیست خفت نیست خواری نیست اما نه برای ایرانی جماعت… نه برای فرهنگ ملت ما! نه اینکه درک نکنن نه اینکه تحقیرت کنن! نه. اما نگاه ترحم آمیزشون از صد تا تحقیر و مسخرگی برای من بدتر بود برای منی که تا این سن برای لکه دار نشدن غرورم دست به هر کاری زدم و تلاش کردم! سعی کردم خودمو از نو بسازم از اول با پشتکار خودم با تلاش خودم بدون تشویق اطرافیان بدون حمایت کسی سعی کردم خودم باری باشم
برای دوش خودم خودم تکیه گاهی باشم برای خودم مثل یه دیوار سخت و محكم باشم اونقدر محکم که نذارم نگاه ترحم آمیز اطرافین خردم کنه منه دیوار رو بشکونه و به خرد شدنم بخنده همیشه از وقتی یادمه خودم بودم و خودم خودم بودم و تنهاییام که مثله یه همدم کنارم بود و تنهام نذاشت خودم بودم و دردام خودم بودم و غصه هام خودم بودم و کابوس شبام خودم بودم… خودم هیچ وقت نذاشتم کسی بفهمه که تا چه حد حساس و شکنندهام همیشه سینه سپر کردم و به ظاهر خودمو قوی نشون دادم به ظاهر… روژین کفگیر به دست شماتت بار نگاهم کرد و گفت: باز که دیر اومدی؟ این
دفعه چه جوری این نگهبان خوابگاهو پیچوندی؟ باز دوباره از دیوار بالا اومدی! بازم دستم رو شده بود! لبخندی زدم که گفت: آخر یه روز دست و بالت میشکنه دخترهی احمق! بی خیال به سمت تختم رفتم و دکمه های مانتومو یکی یکی باز کردم باید یه فکری به حال خودم می کردم. این شغل و این درآمد تاکی میخواست کفاف زندگی منو بده؟ باید دنبال یه شغل آبرومند و درست و حسابی می گشتم… شغلی که درآمدش اونقدری باشه که بتونم به سرپناه برای خودم داشته باشم و شبا باشکم گرسنه نخوابم… باید فکر میکردم… فکر! روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم.. افکار مزاحم دوباره …
- انتشار : 09/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403