رمان ما دیوانه زاده میشویم
عنوان | رمان ما دیوانه زاده میشویم |
نویسنده | یگانه اولادی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 2831 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان ما دیوانه زاده میشویم اثر یگانه اولادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی سن کم دارد، پدر و مادرش از هم جدا میشوند و طلا میماند و پدرش! پدری که از عهده بزرگ کردن یک دختر کوچولو بر نمیاد بهمین دلیل طلا مجبوره میشود تا تنهایی های خود را در خانهی عموی بزرگش پر کند خانه ای با یک دختر و دو پسر بزرگ …
خلاصه رمان ما دیوانه زاده میشویم
غروب ها اکثرا آتش روشن میکردیم و او از آشپزخانه چند سیب زمینی کش میرفت و تا وقتی هوا کامل تاریک میشد و آتشمان بی جان همانجا میماندیم. من از همهی کودکیم فقط مهیار را بخاطر دارم او برای من شده بود همهی کسم. آن روز غروب وقتی از خواب بیدار شدیم خوب به یاد دارم که جلوی آینه پریدم و کش موهایم را باز کردم موهای خرماییم تا زیر سرشانه ام بود همه را جمع کردمو بالای سرم دم اسبی بستم. من برعکس بچه های عمو که همه شان سفید و چشم رنگی بودند پوست گندمی و تیره ای داشتم که به مادرم رفته بودم مهرزاد گاهی برای اینکه حرصم دهد “سیاه سوخته” صدایم
میکرد آن روز که با دقت خودم را تماشا میکردم و با آنها مقایسه متوجه شدم که من خیلی زشت هستم. حتی به این فکر افتادم که برای همین است که مهرزاد هیچ وقت رغبت نمیکند که با من همكلام شود رخت و لباس درست و حسابی هم نداشتم پدر با نهایت بیسلیقگیش برای من خرید میکرد. تیشرتهایم هیچ برتری نسبت به تیشرتهای مهیار نداشت. همه دوبرابر تنم بودند. حتی یک دامن یا پیراهن در کمدم نداشتم اگر موهایم هم بلند نبود فرقی با پسرها نمیکردم. ده سالم بود خانوم باجی به خانه مان آمده بود و مانده بودم پیشش. آن روز به خانه عمو نرفتم خانوم باجی گفت نروم
گفت با من حرف دارد. کنارش روی مبل نشستم و منتظر شدم نگاهش را از من میدزدید این را خوب میفهمیدم من من کرد و آخر گفت: پدرت تو این چند سال تنهاییو تحمل کرد فقط واسه خاطر تو. که تو از آب و گل در بیای ولی الان که تو دیگه برا خودت خانومی شدی اونم می خواد یه نفرو.. یعنی.. میخواد پدرت میخواد دوباره ازدواج کنه دهانم وا ماند حرفی نزدم ولی کاسهی چشمانم با سرعت پر شدند. خانوم باجی چه میگفت؟ پدرم قرار بود یک مادر جدید برایم بیاورد؟ آن هم آن موقع که دیگر با تنهایی خودم خو گرفته بودم؟ دیگر از حرفهایش چیزی نفهمیدم جز اینکه …
- انتشار : 13/02/1402
- به روز رسانی : 26/03/1404