رمان شولای برفی
عنوان | رمان شولای برفی |
نویسنده | لیلا مرادی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1139 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان شولای برفی اثر لیلا مرادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نازگل و پسر دایی اش به اسم (شیرزاد) به هم علاقه دارند اما شیرزاد، زیر قول و قرار خود با نازگل میزد و به خارج رفته و در آنجا ازدواج میکند! نازگل در بیمارستان بستری شده و …
خلاصه رمان شولای برفی
هقهقش اوج گرفت مشت پر از خاکش را روی زمین ریخت. دیگه نبود دیگه مثل همیشه نمیآمد و به شعرهایش گوش نمیداد اولین شعری که به او یاد داد همین بود با همان پیراهن عروسکی گلدارش با تمام هفت سالگیاش کنارش مینشست و برایش میخواند. او هم مثل پدرهای مهربان به او گوش میداد و جایزهاش یک آبنبات توت فرنگی بود. آن زمان با خود فکر میکرد که از شیرزاد بزرگتر و قویتر وجود ندارد. همه جا که میرفت در کنارش احساس غرور داشت. بزرگتر که شدند متوجه حسادت و کینه بعضی از دختران فامیل روی خودش میشد. آخر شیرزاد از آن مردهای مغرور بود که به هیچ احد و ناسی اهمیت نمیداد؛ حالا چه شده بود که به این
دختر روی خوش نشان داده بود خدا میدانست. موقعی متوجه علاقهاش به خود شد که گیتار محبوبش را که هیچکس جرئت برداشتنش را نداشت بعنوان یادگاری به او داد همان موقع به خود گفت: “نازگل، این مرد جور دیگهای تورو دوست داره” از همان زمان حسهای خوب در دلش روان شد. حالا دیگر فهمیده بود که عشقش یکطرفه نیست، محبتهایش، حضورش همه و همه باعث شد که از او یک بت بسازد؛ یک بت زیبا و غلط انداز بتی که با تبرش چنان کمرش را شکسته بود که قادر به بلند شدن نبود صدای پچ پچ مانند مادر بزرگش را شنید. یک هفته گذشته بود. یک هفتهای که هنوز رفتنش را باور نداشت به خود دلداری میداد که برمیگردد حتماً
اینبار سفرش بیشتر از همیشه طول کشیده بود نگاه دلسوزانه اطرافیانش را هیچ دوست نداشت هنوز که اتفاقی نیفتاده بود چرا همچین میکردند؟ این اشکها هم از سر دلتنگیش بود وگرنه شیرزاد آدم رفتن نبود. -نازگل مادر پاشو از لب باغچه هوا سرده، مریض میشی. مادرش در تمام این روزها نگرانش بود. فکر میکرد حتما خل و دیوانه شده. شاید هم حق داشت؛ آخر در این یک هفته هزار جور اتفاق افتاده بود خبر بهم خوردن نامزدیشان همه جا پیچیده بود. به قول مادربزرگ پاک آبرویشان رفته بود و حرفشان نقل دهن این و آن شده بود. مادر بیچاره اش شوکه از این اتفافات فشارش هی بالا پایین میشد. خانواده داییاش هم از شرمندگی روی آمدن به اینجا را نداشتند پسرشان حسابی اعتبار و آبرویشان را به تاراج برده بود …
- انتشار : 21/11/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403