رمان صبح دلداده

عنوانرمان صبح دلداده
نویسندهانسیه تاجیک
ژانرعاشقانه 
تعداد صفحه559
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک
رمان صبح دلداده

دانلود رمان صبح دلداده اثر انسیه تاجیک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

“پونه” به همراه پدر و مادرش در خانۀ “صادق‌خان” کار می‌کرد . او خیلی زود پدرش را از دست داده و همراه مادرش زندگی را می‌گذراند . تا این که در یکی از شب‌هایی که درخانه مهمانی برپا بود ، “کامران” برادر صادق‌خان مادر پونه را می‌بیند و برای رسیدن به اهداف پلید خود به او وعدۀ زندگی شیرینی را در شهر می‌دهد ؛ “گلکوه” مادر پونه پیشنهاد او را رد می‌کند و طی ماجراهایی از دنیا می‌رود . پس از آن پونه برای کار کردن به خانۀ “ماه‌ملوک” دختر صادق‌خان فرستاده می‌شود . ماه‌ملوک پونه را به عنوان پرستار فرزندش انتخاب می‌کند و پونه در آن‌جا هنرهای زیادی را نزد ماه‌ملوک فرا می‌گیرد ، تا این که در میهمانی‌ای که به مناسبت تولد فرزند ماه‌ملوک برگزار شده بود چند تن از دوستان فرنگی داریوش‌خان _شوهر ماه‌ملوک _ پونه را دیده و از ماه‌ملوک تقاضا می‌کنند پونه را به مدت 12 سال به آن‌ها بدهد تا برای پرستاری از فرزندشان به انگلستان ببرند ، و در ضمن آیندۀ او را نیز تامین کنند . پونه طی ماجراهایی مجبور به پذیرش این پیشنهاد می‌شود و این امر زندگی او را دگرگون می‌سازد …

خلاصه رمان صبح دلداده

از بچه گی در خانه ی خان زندگی می کردم. پدر و مادرم هم برای خان کار می کردند. سه سال داشتم که پدرم مرد و خان قبول کرد من ومادرم همان جا باشیم ولی به شرط آن که مادرم باید بیشتر کار مند. بیچاره مادرم زن زحمتکش و فداکاری بود. برای من هم پدر بو و هم مادر . دلم برایش می سوخت. او برای مردن خیلی جوان بود و من هم برای بی سرپرست شدن خیلی کوچک. 14 ساله بودم که مادرم را از دست دادم . باعث مرگ وی کامران برادر صادق خان بود.

آخرین روز های عمر مادرم بود که یکروز صدایم کرد و گفت:”پونه جان! بیا کنارم بشین می خواهم درد دلی برایت بکنم. می دانمکه خیلی سخت و سنگین است ولی گوش کن. چرا که حتماً در زندگی به دردت می خورد.” او سرفه می کرد و دل من هم ضعف می رفت.

لیوان آبی برایش آوردم و گلویش را با آب خنک کمی تر کرد.

هنوز هم زیبا بود . هنوز هم چشمانش رنگ سبز خود را حفظ کرده بود، ولی بی رمق و پژمرده. دستهایش دیگر رمقی نداشت و بدنش رو به فرسودگی بود. آثار مرگ را کمابیش در چهره اش می دیدم. بغض راه گلویم را می بست. آرام دستم را گرفت و گفت:” پونه! خدا مرا ببخشد و عذاب کامران خان را زیاد کند.

اونجور مهموني ها رو دوست نداشتم و بين اون افراد عالي رتبه احساس غريبي مي كردم ولي خب چاره نبود. با چشم هايي كه ، ابرو پر پشت و ﺻاف ، فرخ با قدي بلند و هيكلي درشت ولي تراشيده با بيني و لب گوشتي دل هر كي رو مي تـونست به راحتي ، مثل من سياه و آهويي بودن به دست بياره ولي دل من رو هرگز! فرم كشيده ي ﺻورتش و پوست ﺻاف و سفيدش خيلي به پدرم شبيه بود و هر وقت مي ديدمش حتي اگـه با كارها و حرف هاش دلم مي گرفت ولي به خاطر اين شباهت ظاهري دلم نمي اومد اخم و اعتراضي كنم. جدي و خشك بود اما با خانواده برخـورد بهتري ، لق و خـوش بخاطر نظامي بودن ُخ داشت و البتـه پيش من هميشـه يك سرباز تحت امر ولي محكم بود! با اين كه عموم حجره ي فرش فروشي و وضع مالي خيلي خـوبي داشت ولي فرخ بر اون خـود ساختـه بود…

دانلود رمان صبح دلداده
3.32 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان صبح دلداده
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها