دانلود رایگان رمان یوفوریا اثر آنید
دانلود رمان یوفوریا اثر آنید به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دلان دختر اردلان بزرگ به پدرش قول داده تا بعد از دانشگاه اداره شرکت پدرش را به عهده بگیرد ولی پدر زودتر از موعد او را فراخوانده و از دلان میخواهد که برای ادارهی شرکت کنار نظام پسر معاونش شروع به کار کند، دلان که درگیر دانشگاه و زندگی خودش است متحیر از این تصمیم میشود ولی …
خلاصه رمان یوفوریا
از مناطق مسکونی روستا فاصله گرفته و تا جایی که چشم کار می کرد باغ بود و باغ. هر طرف را نگاه می کرد تنها چیزی که میدید درخت بود و اثری از آقای مصیب نبود. انقدر راه رفت و باغ ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت که وقتی به خود آمد دید دست مریزاد. هیچ کدام را پیدا نکرده هیچ… گم شده بود. لبانش را با هول و ولا گزید و چرخی دور خودش زد. زیر لب زمزمه کرد از کدوم طرف اومدم با عجله راه باریکه سمت راستش را در پیش گرفت و همچنان زیرلبی و آهسته رو به خود لب زد: نگران نباش این
مسیر آشناست فکر کنم دیگه کم کم باغ و پیدا کنی. دلداری هایش کمی مضحک و تا جایی خنده دار بود. چرا که هیچ کدام از مسیر ها آشنا نبود و حتی یادش نمی آمد زمانی از این باغ بزرگ گذر کرده باشد. کاش حداقل صاحبش اینجا می بود تا می پرسید در کدام بهشتی گم شده؟ نامش را بهشت گذاشت چرا که با وجود ایجاد ترس و دلهره اندک برای دختر، زیبایی بی نهایتی داشت و پر از میوه های رنگارنگ بود با شعف سرش را بالا گرفت و به درختانی که تا به فلک قد کشیده بودند نگریست. اگر شانس می آورد و به خانه
میرسید حتما از مادر میپرسید این باغ باشکوه برای کیست. دستش را با لبخندی محوروی درخت تنومند کشید و خواست قدمی دیگر جلو برود که در کمال حیرت صدای پایی را از پشت سر شنید و با شتاب به عقب برگشت. مردمک هایش جستو جو گرانه چرخی در باغ زد ولی میان آن همه درخت و بوته کسی را ندید. ناامید آهی کشید و مجدد به سمت راه در پیش گرفته اش برگشت با مشقت از میان بوته ها عبور می کرد و در همان حین هراز گاهی سرش را بالا میگرفت و با وجد به نمای آبی و سبز بالای سرش خیره میشد …