رمان زنبق دره
رمان زنبق دره رمان زنبق دره

رمان زنبق دره

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان زنبق دره
نویسنده
اونوره دو بالزاک
ژانر
عاشقانه، کلاسیک، خارجی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
370 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان زنبق دره' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان زنبق دره اثر اونوره دو بالزاک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

این رمان، که نخستین بررسی صحنه­‌هایی از زندگی شهرستان (کمدی انسانی) است، بنیان اصیل و بدیعی دارد. زنبق دره یکی از شاهکارهای اونوره دوبالزاک محسوب می‌شود و حاوی مطالب ارزنده و آموزنده‌ی بسیاری است که می‌تواند راهنمای بسیار خوبی در زندگی جوانان باشد. زنبق دره تراژدی عشقی پاک و بی‌فرجام است که در آن پسر جوانی عاشق زنی با دو فرزند رنجور و بیمار و همسری پیر و نیمه مجنون می‌شود..
زنبق دره داستان عشق سوزانی است كه می‌خواهد پاك بماند و همین خود فاجعه دلخراش این عشق است كه بالزاك با قدرت غول آسائی آن را پرورانده است. یك دوران كودكی خالی از مهر مادری، زناشویی با مردی در هم شكسته و نیمه دیوانه، رنج پرستاری از فرزندانی نزار و پیوسته بیمار ؛ این همه خانم دومورسوف را آماده آن ساخته است كه با همه شورِ روح مهربان و دوشیزه‌وار خود در عشق نوجوانی به نام فلیكس دوواندنس كه او نیز در خانواده خویش از هر گونه محبتی محروم مانده است چنگ بیندازد. در واقع، این كشش و این احتیاج محبت از هر دو جانب به یك اندازه است ...

خلاصه رمان زنبق دره

داستان شکنجه هایی که دو روح، بی صدا آن ها را تحمل می کنند؛ دو روحی که ریشه های لطیف آن ها با زمین سنگلاخی خانواده هایشان مواجه می شوند و نخستین جوانه های آن ها را دستان کینه توزی از هم می دَراند و گل های آن ها را در لحظه ی شکوفه دادن می خشکاند. کدام شاعر رنج های نوزادی را خواهد سرود که باید از پستان تلخ زنی شیر بمکد که برق چشمان پرخصم او خنده را بر لبان این نوزاد می خشکاند؟ داستان قلوب بینوایی که اطرافیا نشان به آن ها ستم رانده اند، تا خود به پیشرفت و تعالی رسند، سرگذشت حقیقی دوران کودکی ام را بازگو خواهند کرد. من که نوزادی بیش نبودم.

کدامین غرور را جریحه دار کرده بودم؟ کدام نقص و عارضه ی جسمی یا روحی در من، رفتار سرد مادرم را برانگیخته بود؟ آیا من کودکی بودم که به مقتضای وظیفه و بر حسب تصادف پای به این دنیا گذارده بودم؟ یا فرزندی بودم که به دنیا آمدنش مایه ی ننگ بود؟ پدر و مادرم مراقبت و پرستاری از مرا به خانواده ای روستایی سپردند و بیش از سه سال سراغی از من نگرفتند.

پس از سه سال فراموش شدگی، وقتی به کانون سرد خانواده ام بازگشتم، به قدری مورد بی مهری و بی اعتنایی آن ها قرار گرفتم که حتی خدمت کاران هم به حالم دل می سوزاندند. من نمی دانم که رهایی از آن نخستین تنهایی و فراموش شدگی ام را مدیون چه احساس یا اتفاق خوش یمنی می باشم؛ آن هنگام که کودکی بیش نبودم، از آن دلیل خوش یمن غافل بودم و هم اینک که به سن مردی رسیده ام نیز موفق به کشف آن نشده ام. برادر و خواهرانم به جای آن که روی خوش به من نشان داده و از خواری و ذلت سرنوشتم بکاهند، از آزار و اذیت من لذت و سرگرمی فراوانی به دست می آوردند.

***

او در زندگی چیزی جز وظایفی که بایستی انجام شوند را نمی‌دید. تمامی زنان سرد و بی‌عاطفه‌ای مثل او را که من شناخته بودم، انجام وظیفه را مذهب خود می‌دانستند. برای او احترام و تعظیم در مقابلش همانقدر ضروری بود که روشن کردن عودها در مراسم عشای ربّانی برای یک کشیش ضروری بود. برادر بزرگترم اندک حس مادرانه‌ای که در وجود او بود را تماماً بسمت خود جذب کرده بود و مادرم پیوسته با نیش و کنایه‌هایش مرا آزار می‌داد نیش و کنایه‌هایی که سلاح افراد بی‌عاطفه بود و از این سلاح بر ضد من استفاده می‌کرد و من در جواب چیزی نمی‌توانستم بگویم.

علیرغم وجود این موانع پرزحمت و مشکل‌آفرین، احساسات غریزی چنان در انسان ریشه دوانده که ترس آمیخته با احترام برانگیخته شده توسط مادری که آزردن و ناخشنود کردنش عواقب خطرناکی بدنبال دارد، با چنان رشته‌هایی به ما پیوند دارد که خطای باشکوه و دلپسند اگر ما آن را اینگونه بنامیم عشق ما نسبت به مادرمان تا روزی ادامه یافت که ما در نهایت در مورد او حکم صادر کردیم.

این استبداد وحشتناک، تمامی افکار مربوط به لذات و خوشی‌های شهوت‌انگیزی که من رویای دستیابی به آن‌ها در تور را داشتم همگی از ذهنم محو شدند. در کمال ناامیدی به کتابخانۀ پدرم پناه بردم و در آن جا تصمیم گرفتم شروع کنم به خواندن کتاب‌هایی که نمی‌شناختم. این دوره‌های طولانی مطالعۀ سخت و طاقت‌فرسا مرا از هرگونه تماس با مادرم نجات داد، اما شرایط روحی مرا وخیم‌تر کردند. گاهی خواهر بزرگتر من که با پسرخاله‌مان، مارکیز دو لیستومر، ازدواج کرده بود، تلاش می‌کرد مرا تسلی دهد بدون اینکه قادر باشد خشمی که من قربانی آن بودم را آرام کند. من می‌خواستم بمیرم.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ