رمان ردپای سایه آیدا راد

رمان ردپای سایه
عنوانرمان ردپای سایه
نویسندهآیدا راد
ژانرتراژدی، عاشقانه
تعداد صفحه1191
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رایگان رمان ردپای سایه اثر آیدا راد

رمان ردپای سایه
رمان ردپای سایه

دانلود رمان ردپای سایه از آیدا راد به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندروید و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقیم بدون کات رایگان

رد پای سایه داستان جنجالی سه خاندان بزرگ زند، خاندان راد، خاندان شاهی، خاندانی که بخاطر اتفاقات تلخ گذشته از هم کینه دارند و هیچ احدی خبری از این تنفر ندارد، زندگی یک دختر و دو پسر خان‌ زاده، دلدادگی سه خان‌ زاده که به طرز غمگین و عاشقانه ای به هم گره می‌خورد، عشقی افلاطونی که از کینه و تنفر شکل می‌ گیرد اما سایه‌ ی تلخش بر روی زندگی یک کودک بی‌ گناه تاثیر می‌ گذارد، رمان واقعی تلخ اما پر از عشق …

رمان ردپای سایه

یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت: شرمنده ولی، تو همین چین موقعیتی یه تشکر خشک و خالی میکنن! شاید حق با اون بود اما… به خودم اومدم و حق به جانب گفتم: فکر نمیکنم از کسی که نمیشناسمش و مثل سایه افتاده دنبالم تشکر باید بکنم! اصلاً تو کی هستی؟ دست هاش رو به هم مالید و گفت: مهم نیست کی هستم مهم اینه مراقبتونم! نفس پر حرصی کشیدم و گفتم: یه بار دیگه دور و برم ببینمت میدم داداشام حسابتو برسن، من خودم مراقب خودمم لازم نکرده شما مراقب من باشی

و بعد از کنارش گذاشتم و با قدم های بلند ازش دور شدم. یک دفعه با صدای بلندی گفت: من امیرتوهانم! ایستادم و مکث کردم، اما حرفی نزدم. امیرتوهان؟! بدون حرفی از کوچه بیرون اومدم و به سمت سوپر مارکت رفتم و بعد از خریدن چند تا خوراکی، با عجله داخل بیمارستان شدم و به اتاق سحر رفتم. اسمش ذهنم رو درگیر کرده بود.!

کلافه در عمارت رو باز کردم و محکم به هم کوبیدمش. آقا محسن ماشین لعنتیش رو سر کوچه مون نگه داشته بود و باید اونجا تشریف میبردم! نفس عمیقی کشیدم و رو اعصابم مسلط شدم. درحالی که داشتم از کوچهمون میگذشتم؛ رایان، پسر لات و علاف محله مون رو دیدم! طبق معمول به دیوار تکیه داده بود و یه پاش روی دیوار بود و زنجیر معروفش رو توی دستش داشت میچرخوند! هه، حالا خوبه از خانزاده هاست!

پسر بزرگتر خاندان راد این باشه دیگه چه توقع از بقیه ی خاندانشون هست؟ یه پسر لات، دخترباز، علاف و هوسباز! من نمیدونم آقاجونم سر چه حسابی قبلاً با محمدخان راد رفیق بود؟ اصلاً چرا با هم دشمن شدن؟! دندونهام رو با حرص به هم ساییدم. همون بهتر که دشمن شدن. با غیض نگاهم رو ازش گرفتم که با صدای لوتیای گفت:

سلام عرض کردم سایه خانم. نفسم رو با حرص بیرون دادم و با مکث کوتاهی به سمتش چرخیدم و بهش نگاه کردم. ما همدیگه رو میشناسیم که به من سلام میدین جناب به ظاهر محترم؟! ابروهاش رو بالا انداخت و تکیه ش رو از دیوار برداشت و گفت: خب قبلاً پدرامون با هم شریک بودن، بالاخره هرچی نباشه تو گذشته نون و نمک هم رو خوردیم

چشمهام رو تو حدقه چرخوندم و گفتم: نون و نمکتون تو سرتون بخوره. مزاحمت ایجاد نکن رایان خان شما رو بخیر و ما رو به سلامت! بعد برگشتم و بدون نیم نگاهی بهش، از کوچه بیرون رفتم و دنبال ماشین آقا محسن گشتم. هوف، بالاخره پیداش کردم! در رو باز کردم و داخل ماشین نشستم و و در رو محکم به هم کوبیدم و با حرص گفتم: برو آقا محسن به اندازهی کافی مدرسه م دیر شد. چشمی گفت و سمت مدرسه ی فرزانگان راه افتاد …

دانلود رمان ردپای سایه
5.58 مگابایت
PDF
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان ردپای سایه هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان ردپای سایه

لطفا پس از مطالعه رمان ردپای سایه نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مبی
10 ماه قبل

با سلام . راستیتش این رمان و قلمش من رو جذب نکرد طوری ک حتی با خوندن کمی از اون از انتخابش پشیمون شدم . موفق باشید

کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک