کتاب آمریکا وجود ندارد
دانلود کتاب آمریکا وجود ندارد نوشته نویسنده پتر بیکسل pdf بدون سانسور
عنوان اثر: آمریکا وجود ندارد
پدید آورنده: پتر بیکسل
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مرداد 1404
شمارگان صفحات : 170
معرفی کتاب آمریکا وجود ندارد
داستانهای پیتر بیکسل مینیاتورهایی شاعرانه اند که در آنها با نمایش برش هایی از زندگی آدم ها جلوه های گوناگون موقعیت های بنیادی آنها آشکار می شود. مضمونهایی چون انزوا یا انتظار در بسیاری از داستان هایش تکرار می شوند، اما به گونه ای که گویی « از هر زبان که می شنوم نا مکرر است» ….داستانی دارم از مردی که داستانها حکایت میکرد. بارها به او گفتم که داستانهایش را باور نمیکنم. بهش گفتم: «شما دروغ میگویید،» گفتم: «شما حقهبازید، خیالاتی هستید، شما کلک میزنید.» هیچ فایدهای نداشت و او همچنان با خیال راحت داستانی تعریف میکرد. و تا که من داد میزدم: «حقهباز، خیالاتی، متقلب،» نگاه عمیقی به من میانداخت، سری تکان میداد، لبخند تلخی میزد و خیلی آرام میگفت: «آمریکا وجود ندارد.»
خلاصه کتاب آمریکا وجود ندارد
در کافه ای مستی به سراغم آمد و یکریز از عصبانیتش از دست تیم ملی هاکی روی یخ حرف زد نام خوب و بد یک یکشان را ردیف کرد. نامهایی که ابتدا برایم نا آشنایند. اما در ادامه ی گفتگو می توانم تکرارشان کنم. همراه نامها نظر طرف را درباره ی آنها نیز تکرار میکنم و به این ترتیب دیگر به کلی دست از سرم برنمی دارد و کم کم نزدیک است که گفتگو کسالت بار شود.
کم کم مقداری اطلاعات شخصی مبهم قاطی گپ زدن درباره ی هاکی روی یخ می شود. من میتوانم از اینها داستانی را که در پی می آید سرهم کنم مرد سه روز پیش حقوقش را گرفته و حالا همه ی آن را بالای مشروب داده است. امروز باید به خانه سراغ خانواده برگردد، خجالت میکشد و اجباراً باید انتخاب کند مشکلی لاینحل به مخاطبی نیاز دارد، اما نمیتواند بدبختی اش را با کلمات بیان کند میخواهد فقط چیزی گفته باشد، چیزی را بیرون بریزد میخواهد خودش را خالی کند. محتوا (هاکی روی یخ و منظور اجبار) (انتخاب) در اینجا، کم و بیش اتفاقی با هم جمع شده اند. حرفهای مرد مست تقریباً هیچ ارزش خبری ندارند؛ هدف آنها نه اطلاع بلکه ارتباط است.
یک سگ نه میتواند و نه وظیفه دارد که بیاناتش را تصریح کند. نیازی ندارد که صدایش را به قالب کلمه درآورد پارس او در آن واحد بیان وحشت و شادی و درد است. همین صدا در آوردن در حد یک بیان کاملاً ساده باقی می ماند. به این وسیله سگ چیزی را بیرون می ریزد و خودش را راحت میکند.
صدای انسانی به کلماتی نیاز دارد که بتوانند آن را حمل کنند. در شرایطی نیز قضیه بر سر صدا کردنی معمولی است که در این صورت کلمات چیزی جنبی میشوند. گفتگو با همسایه درباره ی وضع هوا حاوی هیچ اطلاعی نیست که همسایه نداشته باشد. این گفتگو هیچ ارزش اطلاعاتی ندارد؛ فقط ارتباط است.
چیزی نوشتن و مراد کردن چیزی دیگر از آن نمیدانم چرا ترجیح می دهم این دومی را سومی بنامم رنگ و بویی از ادبیات دارد. مرد مست با زمینه قرار دادن هاکی روی یخ برای عرضه بدبختی اش، ناخودآگاه کاری همچون ادبیات انجام میدهد گفتگو با او زمانی هیجان انگیز میشود که کشف میکنم موضوع هاکی روی یخ بهانه است. برعکس، یک متن فنی مثلاً) در یک کتاب فنی) قرار نیست چیز دیگری جز اطلاعات ارائه کند. نویسنده چیزی را میداند و از زبان برای عرضه ی دانشش استفاده می.کند اما شگفت انگیز است تعداد صفات غیر ضروری که در چنین متنی از کتابی فنی عرضه می شود؛ چه متعددند توصیفهای طبیعی ترکیبهای احساساتی و پیچشهای زائد زبانی در کتابی فنی درباره ی نقاشی ساختمان على الظاهر حتى در یک متن اطلاعاتی خالص نیز نویسنده به چیز دوم یا سومی نظر دارد. مثلاً قصد دارد «فصیح و زیبا» بنویسد. آنچه می تواند در گفتار ساده و سرراست بیان ،کند در موقع نوشتن به نثری متصنع و مغلق بدل می شود. نوشته دو آدم متخصص درباره ی موضوعی واحد، دو چیز مختلف از آب در می آید نمیتوان شیء یا حرکت مورد نظر را تنها با زبان بیان کرد؛ هر کس در عین حال ناخواسته چیزی شخصی را نیز بیان می کند.
بدیهی است که زبان در خدمت انتقال اطلاعات است اما آشکارا همیشه در صدد است که این عمل صورت نگیرد. زبان آنجا که بیان موضوعی مشخص و فنی از آن طلب میشود میکوشد مسائل شخصی و خصوصی را منعکس کند برای) ،مثال نمیدانم چرا اینجا طلب میشود مینویسم؛ میتوانستم بنویسم انتظار میرود»، «مورد نظر است» و یا «خواسته میشود کلمات یک چیز واحد را بیان نمیکنند. من متوجه تمایزها و اختلافها میشوم اما نمیتوانم انتخابم را مستدل کنم. گرچه افکار ما در بنیاد خود زباناند در موقع بیان یا نوشتنشان اتفاق دیگری می افتد به نظر میرسد که همیشه زبان چیزی بیشتر از ما می خواهد؛ همیشه چیزی اضافه بر آنچه ما میدانیم میداند در برابر خشکی و سرسختی ما انعطاف ندارد و سر خم نمیکند. زبان تعداد بسیاری (گذشتگان و معاصران است و ظاهراً افکار و دانش این بسیاران را در خود دارد به همین علت من میتوانم چیزی بنویسم که پیش از این شخصاً نمی دانسته ام؛ چیزی که زبان می دانسته، چون این فکر پیشاپیش به قالب آن درآمده بوده است.
زبان در مواردی نیز خود مختار است و در کنار شیئی که توصیف می شود حرکت میکند زبان حتا میتواند سرخود سراغ شیء دیگری برود. انسانها در هنگام حرف زدن بسیار کمتر از وقت عمل بر خود مسلط اند. اگر بپرسم: مردم چه میگویند؟ آگاهیم درباره آنان بسیار بیشتر از وقتی می شود که میپرسم مردم چه میکنند؟ من نمی توانم واقعیت را بر کاغذ بیاورم فقط می توانم آنچه را میتوان درباره ی واقعیت گفت آنچه را میشود درباره ی واقعیت نقل کرد بنویسم.
هنگام نوشتن واژه ی «سیز»، آنچه روی کاغذ رخ میدهد برای من مهم است. من از این واژه انتظار دارم که برایم واژه های دیگر بیاورد و جمله ها را به تحرک وادارد آن واژه باید روی کاغذ با واژه های دیگر ارتباطی بقاعده پیدا کند پس از این شی بهانه ای بیش نخواهد بود. هر شیئی به شرط آنکه مرا به نوشتن برساند پذیرفتنی است. من در آرزوی زبانی که از واقعیت برخاسته باشد نیستم، اما مایلم با واقعیتی زبانی سروکار داشته باشم من میز را توصیف نمیکنم بلکه جمله هایی می نویسم که میشود درباره ی یک میز گفت. «مردم درباره ی میز چه میگویند؟» و نه میز چیست؟» من نه به واقعیت که به رابطه ای که با آن برقرار میشود توجه دارم.
همین الان از ذهنم گذشت که من تمایلی غریب به واژه ی «گفتن» دارم و حالا معلومم شد که چرا یک بار گفته ام که قادر به نوشتن نمایشنامه نیستم، چون آنجا به ندرت میتوانم از واژه ی «گفتن» استفاده کنم. یعنی وقتی که گفت و گویی به خاطرم برسد، دلم می خواهد بتوانم اولش بنویسم زن ،گفت مرد گفت مرد گفت در اول یک عبارت در نقل قول مستقیم، یک جور بیگانه سازی در خود دارد، و از همان ابتدا جمله را محل تردید میکند و جمله به این ترتیب بازگفته ی من میشود؛ روایتی دیگر همچنین میتوانم جمله را پس بگیرم و بنویسم: «یا شاید مرد گفت… و به این ترتیب باز روایت دیگری عرضه کنم. نمایش برای من زیادی تحرک دارد خود را زیادی با پرسش: مردم چه میکنند؟ مشغول میکند و به امور نامتعارف گرایش دارد. ادبیات باید ارزش خوانده شدن داشته باشد. مسلماً امور نامتعارف ارزش خواندن دارند؛ گزارش شاهد عینی یک واقعه نیازی به شگردها و ظرافتهای زبانی ندارد. من شاهد عینی امور نامتعارف نیستم و قوه ی تخیل لازم برای جعل امور نامتعارف را نیز ندارم البته میخواهم بنویسم اما قادر نیستم گزارشگر پدیده های نامتعارف باشم.
به همین دلیل مثل آن مرد مست که میخواهد حرف بزند، به بهانه ای به پس زمینه ای واقعی نیاز دارم نیازمند یک ایده ام و ارزش ایده هم در این است که امکان نوشتن برایم فراهم میکند. وظیفه ی مواد خام اولیه این است که مرا به نوشتن بکشاند. این مواد خام بایستی جمله هایی برانگیزند و این جمله ها هم جمله هایی دیگر در پی آورند. کار روی کاغذ انجام میگیرد. اگر ایده ای (داستانی) حتا فقط یک جمله به ارمغان آورد میتواند کافی باشد. (امور نامتعارف همیشه زیاد از حد جمله با خود میآورند آنچه بعداً روی کاغذ اتفاق می افتد دیگر نه مسئله ی ایده بلکه پیش از هر چیز مسئله ی جمله هاست. این مطابق همان نظریه ای است که به موجب آن یک تابلو نقاشی با همان اولین خط جهت حرکت و تکوینش را می یابد. تنها خط اول کاملاً آزاد است، آزادی هر خطی که در پی می آید به واسطه خطوط ترسیم شده محدود است.
در نتیجه ی نهایی البته نظریه تعیین کننده نیست چرا که هدف از نظریه کار هنری کمال یافته ناب و منزه است. نویسنده فقط امکاناتی را که یک جمله فراهم آورده دنبال نمیکند بر ضد این جمله نیز می نویسد، و سعی میکند از حوزه ی اقتدار آن خارج شود و از این تلاش است که هیجان زبانی پدید می آید. مکرر پیش میآید که مردم مواد خامی رویدادهایی واقعی) را در اختیارم میگذارند که به گمانشان ارزش نوشته شدن دارد. من اغلب خیلی زود به این نتیجه میرسم که این داستانها ارزش نوشته شدن دارند؛ اما تا به حال هیچ یک از آنها شخص من را تحریک به نوشتن نکرده است. از نظر من زیادی حاضر و آماده بودند و همه پیشاپیش جهت مشخصی داشتند.
داستان باید در هنگام نوشتن خود من را نیز غافلگیر کند، و چرخشهایش نباید در کلیشه ها و اشکال از پیش تعیین شده روی دهند باید بتوانم خودم چرخشهای داستان را تعیین کنم. داستان باید روی کاغذ اتفاق بیفتد. من با کاغذ سروکار دارم من تنها کاغذ را با واژه ها پر میکنم این طور نیست که ابتدا چیزی برای گفتن داشته باشم و بعد دنبال واژه بگردم. من واژه ها را دارم و در پی وقایعی هستم که بتوانم آنها را در زمینه شان قرار دهم. من نه در پی واژه ها که در پی دست یافتن به وقایع تلاش میکنم؛ وقایعی که برای رها شدن از واژه ها در خدمت من قرار گیرند، نه واژه هایی که مرا از شر وقایع خلاص کنند. وقایع باید به من کمک کنند کاغذ را پر کنم.
نامه ی عاشقانه پیش از هر چیز به این منظور نوشته میشود که معشوق نامه ای دریافت کند بیان عشق غالباً تنها اطلاعی است که چنین نامه ای در بر دارد حالا اگر قرار باشد خیلی کوتاه نباشد جدال بر سر وقایع شروع می شود و آدم در پی چیزی است که به مدد آن نامه را کش بدهد. برای این منظور هر پیش آمد قابل تصوری کفایت میکند، چرا که منظور نامه خود واقعه نیست. منظور نامه فقط خودش است و نویسنده و معشوق دریافت کننده. برای جلوگیری از سوء تعبیر باید تذکر دهم که من از واژه ها و زبان صحبت میکنم و نه از سبک، فرم و امثالهم؛ و پیش از هر چیز شروع کار مورد نظرم است و نه روند ادامه ی آن زیرا با اینکه ماده ی خام ممکن است در ابتدای کار تصادفاً به دست آمده باشد خیلی زود شروع به تعیین کردن میکند. ماده ی خام ممکن است فرم را تعیین کند. هرچه ماده ی خام گسترده تر باشد تعیین کننده تر نیز خواهد بود ماده ی خام نامتعارف عمدتاً گسترده است؛ برای تفهیم خودش به فضای بیشتری نیاز دارد. ماده ی خام متعارف برای خواننده آشناست. تعیین کنندگی اش به ظواهر محدود می شود. توصیف مردی که از در وارد باغ میشود به جمله های وصفی کمتری نیاز دارد تا توصیف مردی که از دیوار باغ بالا می رود.



دیدگاه کاربران