رمان روز سرد

رمان روز سرد
عنوانرمان روز سرد
نویسندهمرجان جانی
ژانرعاشقانه، اجتماعی، درام
تعداد صفحه693
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رایگان رمان روز سرد اثر مرجان جانی

رمان روز سرد
رمان روز سرد

دانلود رمان روز سرد اثر مرجان جانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

این رمان که در ژانر عاشقانه، درام، اجتماعی برای شما عزیزان تهیه گردیده، راجب دلارام دختر مستقلی است که دو سال پیش عشقش او را رها کرده و بی دلیل غیبش زده، با دوستش زندگی میکند و در یک رستوران شروع به کار میکند، تا اینکه یک روز …

خلاصه رمان روز سرد

تند تند سرم رو تکون دادم و از دیوار فاصله گرفتم و گفتم: اره.. اره خوبم. اممم… یاسی.. رفت که لباساش رو عوض کنه. گفت که پایین جلو ساختمون منتظرش باشیم. از داخل جا کفشی کتونیاش رو برداشت و گفت: اهان… پس بزن بریم. درو باز کرد و رفت بیرون… منم کتونیام و برداشتم و از خونه خارج شدم. رو پله نشستم و شروع به بستن بند کفشام کردم

با اینکه اسانسور بود ولی با پله ها پایین رفتیم و جلو در منتظر وایسادیم. در پارکینگ باز شد و یه پراید نوک مدادی بیرون اومد. با دیدن یاسی پشت فرمون رفتیم سمتش و تو ماشین نشستیم. درو بستم و به صندلی تکیه دادم.. یاسی و نگار گرم حرف زدن شدن و هی سر به سر هم دیگه میزاشتن. تازه امروز با هم اشنا شدن ولی جوری باهم شوخی میکنن انگار یه 7، 8 سالیه که هم دیگه رو میشناسن..

رفتم سمت شیشه و دادمش پایین … سرم رو بردم بیرون و به اطراف نگاه کردم. تمام خیابوناش رو میشناختم… حتی کوچه ها و پارک ها… هر روز از اینجا رد میشم و دیگه مثل قبل نمیشینم داستان ببافم برای هر پنجره. دو سال پیش وقتی با عمر از دانشگاه برمیگشتیم روبه روی ساختمون ها می نشستیم و باهم برای هر پنجره یه داستان میساختیم

اینکه هر کدوم الان تو خونه چه داستانی دارن و چجوری دارن میگذرونن زندگیشونو. با توقف ماشین سرم رو بردم داخل و گفتم: چرا وایسادی؟! یاسی: رسیدیم دیگه … شیشه رو بده بالا بیا پایین. سرم رو تکون دادم و بعد از بالا دادن شیشه پیاده شدم و برگشتم. خشکم زد…. سرجام بی حرکت وایساده بودم و بهش خیره بودم. گرمای دستای نگارو رو دستای یخ زدم حس میکردم…

با صدای ارومش کنار گوشم زمزمه میکرد: دلی… خوبی؟ دلارا..! اب دهنم رو قورت دادم و درحالی که هنوز به کافه روبه روم خیره بودم گفتم: خوبم. نگار: ببین میخوای برگردیم… اصلا میگم من حالم خوب نبود باید میرفتیم. سرم رو به نشونه منفی تکون دادم و گفتم: نه… مهم نیست. هرچی بوده مربوط به گذشته اس. نگاهش کردم و گفتم:

منم باید فراموش کنم … درسته؟! پس دیگه این کافه برای من معنی خاصی نداره…. میخوام جوری باشه که انگار اولین باره اومدم اینجا. لبش رو تر کرد و گفت: مطمئنی؟ سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و گفتم: بزن بریم. لبخند زد و دستش رو دور بازوم حلقه کرد و باهم وارد کافه شدیم. من به نگار گفتم که میخوام همه چیز رو فراموش کنم…

انگار اولین بارمه میام اینجا. ولی همزمان با وارد شدنمون… نگاهم رفت سمت میزی که کنج کافه بود. خودم و عمر رو میدیدم … نشسته بودیم و داشتم به مسخره بازیاش می خندیدم. داشت ادای دختری رو در میاورد که سعی داشت اون روز مخش رو بزنه… میدونست ناراحت شدم سرش و داشت سعی میکرد بخندونتم. دستمو میبرم لای موهای خوش حالتش و سعی میکردم به همش بریزم …

دانلود رمان روز سرد
3 مگابایت
PDF
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان روز سرد هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان روز سرد

لطفا پس از مطالعه رمان روز سرد نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارينا
1 سال قبل

جلد دو داره؟

error: نمیشه متن رو انتخاب کنی
کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک