رمان اژین

عنوانرمان اژین (فایل جدید)
نویسندهمعصومه نوروزی
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه936
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

azhin romanbook 1

دانلود رمان اژین اثر معصومه نوروزی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

آژین پسری است که در گذشته از عشق زخم خورده و دلش شکسته است و الان بعد از چند سال، باز هم نسبت به هیچ زنی کشش ندارد و مهربانی اش را پشت یک نقاب مرد سنگی قایم کرده، ولی روزی می رسد که …

خلاصه رمان اژین

دستم رو زیر سرم گذاشته بودم و خیره ی ترک سقف سرم بودم که به خاطر باران بالای باران، چکه میکرد. پتو رو بیشتر به دور خودم پیچیدم تا کمی گرمتر بشم؛ ولی سرما آنقدر سوز داشت که جنینی در خودم جمع شده بودم. با صدای مادرم، سرم رو از زیر پتو بیرون آوردم و صورت مادرم رو دیدم که با سطلی بالای سرم ایستاده بود.

آژین جان، مادر… پاشو جات رو یکم اینورتر بنداز؛ تا صبح این سقف چکه کنه، تمام رخت خوابت میشه آب؛ پاشو دایه به قربونت. به صورت مادرم نگاه کردم که گذشت زمان باعث شد صورت زیباش چروک شود، ولی مهربانی اش رو حتی گذر روزگار هم از بین نبرده بود. زن مهربان رو به رویم شیرزن کردی بود که ما رو به چنگ و دندان کشیده بود تا بزرگ کنه. با تمام مشکلاتی که داشتیم، پا به پای پدرم عرق ریخته تا به این جا رسیده بودیم. بلند شدم و جای رخت خوابم رو عوض کردم

مادرم بعد از گذاشتن سطل زیر سوراخ سقف، از اتاق بیرون رفت؛ ولی دستش روی زانوش بود و این نشون میداد خسته ست، خیلی هم خسته ست. چشم هام رو بستم تا بخوابم، ولی سوزی که از لای در شکسته که با نایلون تعمیرش کرده بودم، نمیذاشت پلک روی هم بذارم. ولی آخر سر، با آوردن پتوی دیگری و کشیدن دو پتو روی سرم، پلک هام سنگین شد و به خواب رفتم. صبح با صدای میثم و آوات چشم گشودم که دیدم هم سر مسئله ای سخت با هم جر و بحث میکنن.

محمد هم باز کتاب به دست بود و مطالعه میکرد؛ ولی من باز هم نمی دانم این پسر در میون این همه سر و صدا چطور مطالعه میکرد. مادرم چایی رو توی استکان ریخت و جلوی هر کسی یک فنجان چایی داغ و کمی پنیر گذاشت تا با صبحانه نصف و نیمه ای، روزمون رو شروع کنیم. عضله های بدنم کمی گرفته بودند و این به خاطر سرمای دیشب بود و تعجبی هم نداشت. توی اتاق دیگه ای پدرم بساط کرسی رو به راه کرده بود. ولی چون من با آوات کلا آبمون تو یه جوب نمی رفت

اتاق بدون گرما رو میدادم به گرمای زیر کرسی. مادرم که چایی دیگری در استکان میریخت، رو به من گفت: – پاشو آژین جان… پاشو مادر. مدرسه ات دیر میشه ها! آوات با شنیدن حرف مادرم، گفت: – بره مدرسه که چی بشه؟ مادر من، تو هم دلت خوشه ها! مادرم چشم غره به آوات رفت و رو به محمد گفت:

تو هم جمع کن دفتر قلمت رو مادر. بیا صبحانت رو بخور. بلند شدم و بعد از جمع کردن رخت خوابم، بدون شستن دست و صورتم، سر سفره نشستم. مادرم لقمه برای من و محمد گرفت و ما با چایی که طعمش تلخ و گس بود، از گلویمان پایین فرستادیم و محمد بعد از جمع کردن کیف و کتابش، من هم کتابم رو برداشتم و راهی مدرسه شدیم. مدرسه ی ما دو_سه کوچه بالاتر از جایی که ما مینشستیم بود

به خاطر همین هر روز پیاده روی داشتیم. محمد یک سال از من بزرگتر بود و امسال کنکور داشت و به قول خودش، باید قبول میشد و این زندگی جهنمی که داشتیم توی اون دست و پنجه نرم میکردیم رو عوض میکرد. و من با هفده سال سن، کنار مغازه اوستا احمد میوه میفروختم و پولی هم که به دست می آوردم، خرج کتاب و دفترم میشد.

بعد از کمی قدم زدن، به مدرسه رسیدیم و هر کدام از سمت کلاس درس خودمان رفتیم. باز هم مطالب تکراری و معلم های تکراری، با هر جون کندنی بود، زنگ آخر فلسفه رو هم به پایان رسید و بعد هم با محمد راهی خونه شدیم. هنوز چند قدمی مانده بود تا به خانه برسیم که آوات ما رو دید: – خوبه دیگه والله، من و میثم جون بکنیم این دوتا بخور و بخواب …

دانلود رمان اژین
2.63 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان اژین
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سید محمد
سید محمد
1 سال قبل

معمولی بود