رمان جنگ آخر زمان ماریو بارگاس یوسا
عنوان | رمان جنگ آخر زمان |
نویسنده | ماریو بارگاس یوسا |
ژانر | تاریخی |
تعداد صفحه | 913 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان جنگ آخر زمان اثر ماریو بارگاس یوسا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در دوردستهای سرزمینهای شمال شرقی برزیل، شهری به نام کانودوس وجود دارد که در قرن نوزدهم، خانهی تمام نفرین شدگان زمین بوده است. بدکاره ها، راهزنان، گدایان و هر نوع طرد شدهی دیگر. این مکان، جایی است که تاریخ و تمدن از آن رخت بربستهاند و هیچ خبری از پول، مالیات، ازدواج و آمار و اطلاعات در آن به گوش نمیخورد. کانودوس، مکانی پرظرفیت برای پرورش روحیهی انقلابی به منظور تشکیل آرمان شهری آزادیخواهانه و واقعی است. ماریو بارگاس یوسا در این رمان بلندپروازانه و تراژیک، نسخهی ساختهی ذهن خود از اتفاقات واقعی جنگ کانودوس را روایت کرده و شخصیتهایی از دو طرف نبرد خونین و فاجعه بار بخشی از جامعه با نیروهای دولتی را به مخاطب معرفی میکند. رمان جنگ آخر زمان، حکایتی از تاریخ انقلابی آمریکای لاتین، داستانی فراموش نشدنی دربارهی عشق و شور، خشونت و تباهی ناشی شده از تعصبات کور است.
خلاصه رمان جنگ آخر زمان
بلندبالا بود و چندان تکیده که انگار همیشه نیمرخش را میدیدی. پوستی تیره و اندامی استخوانی داشت، و آتشی هماره در چشمانش میسوخت. صندل شبانان را به پا داشت و شولای کبودرنگی که پیکرش را میپوشانید، یادآور ردای مبلغانی بود که گاه و بیگاه به دهکدههای پرت افتاده صحرا سر میزند تا بر خیل کودکان نو زاد نام بگذارد و زنان و مردان را که با هم زندگی میکردند به عقد هم درآورند.
پی بردن به سن و سال او، ایل و تبارش و ماجرای زندگیاش ناممکن بود. اما در خلق و خوی آرام، رفتار بیتکلف و وقار برهم نخوردنیاش چیزی بود که حتی از آن که موعظه خود را آغاز کند، مردم را به سویش میکشاند. حضوری ناگهانی داشت. در ابتدا تنها، همیشه پای پیاده، پوشیده از غبار راه، چه بسیار هفته ها، چه بسیار ماه ها. قامت بلندش پرهیبتی بود بر زمینه روشنایی غروب یا سپیده دم که خیابان های شهر را با گام هایی بلند و شتابان می پیمود.
استوار و مصمم راه خود را باز می کرد، از میان ماده بزها با زنگوله های طنین اندازش، از میان سگ ها و کودکانی که از سر راهش کنار می رفتند و کنجکاوانه تماشایش می کردند، بی آنکه سلام زنانی را پاسخ بگوید که دیگر می شناختنش و پیش او سر خم می کردند و می شتافتند تا سبویی شیر یا بز یا بشقابی مانیوک و لوبیا برایش بیاورند.
- انتشار : 29/06/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403