رمان تلاطم
عنوان | رمان تلاطم |
نویسنده | ندا نیکخواه |
ژانر | درام، اجتماعی، عاشقانه |
تعداد صفحه | 727 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان تلاطم اثر ندا نیکخواه به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آسمر همراه با خواهر و برادرش زندگی میکند. وضعیت مالی آنها چندان مناسب نیست، اما با تمام سختیها موفق میشود به دانشگاه برود. همزمان، برای تأمین مخارجش بهعنوان پرستار بچه در خانهی خانوادهی سمیعی مشغول به کار میشود. در حالی که با مشکلات کوچک و بزرگ زندگیاش دست و پنجه نرم میکند، درگیر احساسی ممنوعه میشود و در این میان، حقیقتی تلخ از گذشته برایش آشکار میگردد …
خلاصه رمان تلاطم
بعد از انجام وظایف راحله با هم به بازار رفتیم و پس از خرید وسایل مورد نیازم به خانه برگشتیم به نظرم روزی خسته کننده بود بر خلاف اکثر خانمها خرید لباس برای من آنقدر خوشایند نبود که برای درمان حس افسردگی خرید درمانی کنم خرید لباس را قسمتی از کارهای روزمره میدانستم. به لباسهای رنگارنگ جدیدم نگاه کردم و حس خوبی سراسر وجودم را فرا گرفت. این که با پس انداز و درآمد خودم خرید کنم حسی شیرین بود. استقلال را واژهای مقدس میدانم و روزانه هزار بار آرزو میکنم همیشه مستقل باشم کارهای انجام شده را در دفتر وظایفم تیک زدم و مشغول مرتب کردن لباس و کتابهایم شدم اما صدای زنگ گوشی باعث شد از کار دست بکشم جواب دادم و
بلافاصله صدای شاد و سرزندهی مریم در گوشم پیچید. _سلام بر همهی بیمعرفتهایی که آدمو میپیچونن. لبخند زدم: سلام عزیزم باور کن اونجا یکم شلوغ شد و مجبور شدم زودتر برگردم… مریم: فایده نداره شمارت به اسم پیچ (مخفف پیچوندن) تو گوشیم سیوه. خندیدم: که این طور. مریم سریع گفت: اگه الان در اتاقت باز بشه دوست داری کی بیاد تو؟ گیج گفتم: نمیدونم! در باز شد و مریم با قیافهی برزخی وارد شد: دیگه دوستت ندارم. خندیدم و او را که مانند دختر بچهای لجباز اخم کرده بود را به آغوش کشیدم. -قهر نکن دیگه. خندید و دندانهای ریز و سفیداش نمایان شد؛ اگر از من میخواستند در مورد ظاهر مریم نظری بدهم در یک واژه او را توصیف میکردم:
“جذاب.” در صورت و اندامش هیچ عضو خاصی که جلب توجه کند وجود نداشت ولی روی هم ظریف و جذاب میشد؛ صورت بیضی شکل، چشمهای معمولی و گرد، بینی عملی و لبهای بدون شکل. پوست روشن و گندمگون و اندامی بسیار ظریف و موهای لخت و خرمایی ترکیب همهی اینها از مریم دختری جذاب ساخته بود. پالتوی قرمز رنگش را پرت کرد روی صندلی گوشهی اتاق و در حالی که اتاق را بررسی میکرد گفت: این خالهی من باز رفته مسافرت؟ -آره. با صدایی که سعی داشت آرام باشد گفت: من موندم این فرهاد بیچاره چطوری قیافهاش یادش مونده. و خندید. به لحن بامزه اش لبخند زدم؛ ادامه داد: راستی به خبر جدید دارم. با ذوق گفتم: چه خبری؟ مریم: کارای خارج رفتنم …
- انتشار : 27/12/1403
- به روز رسانی : 27/12/1403