رمان حریر کبود زندگی
عنوان | رمان حریر کبود زندگی |
نویسنده | Parivash_72 |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 217 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان حریر کبود زندگی اثر Parivash_72 به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ارغوان دختری است که همراه خواهرش، ارمغان، زندگی میکند. او به دلیل شرایط زندگیاش مجبور است کار کند و خرج خود و خواهرش را تأمین کند تا ارمغان بتواند به تحصیلش ادامه دهد، زندگی کنونی ارغوان تفاوت زیادی با گذشتهاش دارد—رازی که در میانه داستان فاش میشود! او برای کار کردن با سختیهای زیادی روبهرو میشود و با خانوادههای مختلفی برخورد میکند …
خلاصه رمان حریر کبود زندگی
یک هفته از مرگ ایدا و آن اتفاق شوم گذشت دیگر به آن خانه و محله نرفتم. بعد از یک هفته کمی حال روحیام بهتر شده بود و تصمیم داشتم به سرکارم برگردم. اصلا دلم نمیخواست این کار را ادامه دهم اما مجبور بودم چون منبع درآمد دیگری نداشتیم. با مدرک تحصیلی دیپلم هم که جای درست و حسابی شغلی گیرم نمیآمد. به قول ارمغان ليسانسهها هم بیکارند چه رسد به منه دیپلمه. عصر همان روز به دیدن آقای معینی رفتم. با دیدنم خوشحال شد و پس از کلی گله و شکایت از اینکه چرا از حالم بیخبر گذاشته بودمش و چرا مراقب خودم نبودم و چرا اینقدر ضعیف و لاغر شدهام…. امثال اینها پرسید: خب… بگو ببینم آمادهی رفتن به محل کار جدیدت هستی یا هنوزم
نیاز به استراحت داری دخترم. -بله آقای معینی آمادهم به همین خاطر اومدم پیشتون همینطوری هم حدود نه روزه که بیکارم نمیتونم همینطور بیکار بمونم. با ناراحتی سری تکان داد و با لحنی پر از محبت پدرانه که مرا یاد پدر انداخت گفت: میدونم حق داری… از منم که کمک قبول نمیکنی… هر چی بهت میگم اگه پولی چیزی لازم داری بگو حداقل فرض بهت بدم… اما گوشت بدهکار نیست دخترجون، مغروری… مثل بابات خدا بیامرز. با یادآوری پدر بغض سنگینی چنگ بر گلویم انداخت، نمیخواستم گریه کنم بغضم را فرو خوردم. -میشه ادرسو لطف کنید؟ کاغذی را به سویم گرفت. -این بار بیشتر مراقب خودت باش و خواهشا هر روز از خودت بهم خبر بده. سر تکان دادم و
دستم را پیش بردم تا کاغذ را بگیرم اما دستش را پس کشید. -نه قول بده که منو هر روز از حالت با خبر میکنی وگرنه نمیذارم بری. -قول میدم. و راهی خانهای با اتفاقات جدید شدم. در تاکسی به کاغذ چشم دوخته بودم، چه محلهای… تا به حال برای کار به آنجا نرفته بودم اما خانهی قبلی خودمان دست کمی از آن محلهی اعیان نشین نداشت. آن زمان که پدر و مادرم زنده بودند. دوباره به زمان سفر کردم، به روزهایی خوش، من و ارمغان در کنار پدر و مادر… محلههای اینجا خیلی شبیه کوچههای قبلی خودمان بود. با یادآوری خاطرات آسمان دلم ابری شد. چشمانم هوای گریه داشت… اما آنجا و آن لحظه موقعیتش نبود. پیاده شدم و دنبال پلاک گشتم پیدایش کردم. چه خانهی مجللی!!! …
- انتشار : 11/01/1404
- به روز رسانی : 11/01/1404