رمان فروافتادگان
عنوان | رمان فروافتادگان |
نویسنده | ماکسیم گورکی |
ژانر | ادبیات داستانی، ادبیات کلاسیک |
تعداد صفحه | 115 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان فروافتادگان اثر ماکسیم گورکی صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
باز هم شیوع بیماریهای مسری و تغییر زندگی انسانهای جهان! در داستان جذاب و خواندن کتاب فرو افتادگان (The Orlovs) با زندگی زن و شوهری آشنا میشوید که خبر شیوع بیماری واگیرداری به نام وبا، آنان را وارد ماجرای تازهای میکند. این کتاب فقط یک داستان معمولی نیست، بلکه بخشی از فلسفه و دیدگاه ماکسیم گورکی (Maxim Gorky) دربارهی جایگاه زنان سرکوب شده در جامعه است. در این کتاب خواهید خواند که شخصیت زن این داستان چطور از انزوا خارج شده و با قدرت برای به دست آوردن حقوق خود، در برابر همگان میایستد …
خلاصه رمان فروافتادگان
شب فرا رسیده بود و از همان وقت ماه زراندود از بالای آسمان از میان ابرهای کبود پر رنگ پاره پاره، نگاهی با کنجکاوی از پنجره به داخل اتاق میکرد، کف اتاق را سایه انداخته بود. بزودی بر روی یکی از پنجرهها و دیوار درمانگاه باران ریز و پریشتی صدای یک نواختی تولید کرد، پیشرو بارانهای پی در بی پاییز غم انگیز بود که آدم را کسل میکند. لنگر ساعت دیواری منظما دقیقهها را نشان میداد، قطرههای خستگی ناپذیر باران به شیشهها میخورد، ساعت یکی پس از دیگری میگذشت و باران همچنان میبارید. در ضمن آنکه زن همان طور روی تخت خوابیده بود و با چشمان پر از تشنج به سقف نگاه میکرد. چهرهاش گرفته بود. پر از خشونت بود. گونههایش برجسته شده بود و ترس و
اضطراب در چشمانش برق میزد. و باران هم چنان بر روی دیوارها و شیشهها صدا میکرد. مانند آن بود که با امرار چیزی را که خسته کننده و یک نواخت بود زمزمه میکند، مانند آنکه اراده دارد کسی را قانع بکند، اما برای رسیدن به این مقصود فاقد آن نفس صادقانه و پر از ایمان است. باران هنوز میبارید که آسمان وعده روزی را که هوا بد باشد داد. پوشیده از رنگی شد که مقدمه شفق در این مورد است. شبیه به رنگ کاردی که آن را زیاد به کار بردهاند و درخشندگی صیقل خود را از دست داده است. و ماترنا هنوز نتوانسته بود به خواب رود. در میان صدای یک نواخت باران سوال اضطراب انگیزی به یادش میآمد که او را هراسان میکرد. -حالا چه پیش خواهد آمد؟ حالا چه
پیش خواهد آمد؟ آن زن میترسید به خود پاسخ بدهد، هر چند که در هر دم آن پاسخ به شکل رویایی در برابرش موج میزد: شوهرش گیج و جانوری درنده بود. اما برایش دشوار بود از تصور یک زندگی آرام و پر از مهر و مودت خود را جدا کند و احساسی را که تهدید آمیز بود از خود میراند و مانند پرتو برق وجدانش به او میگفت که اگر این آمد بکند – اگر گریگوری بنای کار زشتیی را بگذارد نمیتواند با او زندگی بکند. دیده بود که کس دیگری شده، خودش هم کس دیگری شده بود و زندگی گذشته وحشت و نفرت را در وجودش بر میانگیخت. این احساسات تازگی داشت، تا آن وقت به آن پی نبرده بود. اما او زن بود و سرانجام در مشاجره با شوهرش تقصیر را متوجه خود کرد. -و چطور …
- انتشار : 23/12/1403
- به روز رسانی : 24/12/1403