رمان راز ماه

عنوانرمان راز ماه
نویسندهریحانه کیامری
ژانرعاشقانه، تخیلی
تعداد صفحه505
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رمان راز ماه اثر ریحانه کیامری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

مهتا، گارسون رستورانی در وسط شهر میباشد که محل خوبی برای استراحت است، طبق برنامه آنشب شفیت مهتاست که آخر از همه برود و آشپزخانه را تمیز کنند، مشغول کار میشود که صدای افتادن مهیبی ازبیرون توجه او را جلب میکند، درب را باز میکند با جوان تنومندی روبرو میشود که زخمی روی زمین افتاده …

خلاصه رمان راز ماه

با احتیاط در را کمی بازتر کردم، باید مراقب می‌بودم چرا که کوچه‌ی پشت رستوران معمولا خلوت بود و تنها روشنایی‌اش چراغی نیم‌سوز شده که هر چند دقیقه یک بار خاموش و روشن می‌شد. همین هم این‌جا را به مکان دلخواه برای قرارهای نیمه شبیِ خلافکارها تبدیل کرده بود. ساکت، خلوت، تاریک و به دور از دید مأموران گشت شب خیابان اصلی! با دقت اطراف را از نظر گذراندم، هرچند چیز زیادی دیده نمی‌شد اما باز هم از بی‌پروا به دل خطر زدن بهتر بود

وقتی اندکی اطمینان حاصل کردم که کسی آن اطراف نیست، در را باز و قدم به کوچه نهادم. با اینکه واقعا کسی آن‌جا دیده نمی‌شد ولی باز هم به او شک داشتم. از کجا معلوم شگرد جدید دزدها برای خِفت کردن دختر بی‌گناه و معصومی مثل من نباشد؟! با رعایت فاصله‌ی ایمن، در چند قدمی‌اش ایستادم و گفتم: _هی… چه‌ت شده؟ حالت خوبه؟ تکان نمی‌خورد! نکند مرده باشد! بهتر است برگردم و با پلیس و اورژانس تماس بگیرم. تا فکرهایم را سرجمع کردم و خواستم برای تماس با پلیس و اورژانس به سمت رستوران بروم، صدای سرفه‌ی بلندش باعث شد از جا بپرم و موبایلم از دستم بی‌افتد!

سریع خم شدم، موبایلم را برداشتم و دوباره لب باز کردم. _هی خوبی؟ چه اتفاقی برات افتاده؟ حتی از این فاصله هم می‌شد فک زاویه‌دارش را تشخیص داد. پیراهن پاره‌اش هم کم و بیش عضلاتش را به نمایش گذاشته بود. قدمی جلوتر رفتم و باز صدایش زدم. _هی… خوبی؟ الان زنگ می‌زنم به اورژانس نگران نباش، همه چی خوب پیش می‌ره، تو خوب می‌شی. موبایلم را روشن کردم و با صفحه‌ی ترک خورده‌اش مواجه شدم! _گندش بزنن! حالا باید نصف حقوق این ماهم‌و بدم واسه تعمیر این لعنتی!

نگاهم را به او دوختم. قفسه‌ی سینه‌اش بالا و پایین می‌شد و انگشتان دستش تکان می‌خورد. پس زنده بود. _اوکی، موبایلم شکسته، می‌رم از داخل زنگ بزنم، خب؟ زود برمی‌گردم، نگران نباش. می‌خواستم به سمت رستوران بدوم ولی شنیدن صدای بم و خش‌دار شده از دردش، سبب شد بایستم. _صبر… کن… لطفا… _یه تماس کوچکه به خاطر خودت، زود برمی‌گردم، نگران نباش. _نه… تـَـ… ماس…. نــَ… گیر… متعجب دستانم را در هوا تکان دادم …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان راز ماه
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها