رمان سلاخی احساس من
عنوان | رمان سلاخی احساس من |
نویسنده | مهین عبدی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1039 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سلاخی احساس من اثر مهین عبدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
حامی، رییس یک شرکت مصنوعات چوبی میباشد که سود حاصله از درآمد آن را وقف خانواده های نیازمند میکند، به واسطه دوستی با سرگرد محبی با خانواده ای آشنا میشود و آنها را تحت سرپرستی خود قرار میدهد و پدرخوانده نسترن و خواهرش میشود، نسترن در شرکت حامی مشغول به کار میشود اما با ورود ژینوس به زندگی حامی …
خلاصه رمان سلاخی احساس من
از خانه بیرون زدم و در را بستم با عجله از کوچه رد شدم. هوای سرد صبحگاهی که به صورتم خورد باعث شد کمی لرز کنم. موهایم را که نم دار مانده بودند باعث شده بود مقنعهام نم دار شود و سرمای هوا را بیش از پیش حس میکردم. با بی خیالی شانه ای بالا انداختم دیگر عادت کرده بودم به گرما و سرمای هوا هر چند لرز بدنم بی شک به ضعیف شدن بدنم مربوط بود. خودم را به ایستگاه اتوبوس رساندم و مانند همیشه کمی زمان برد تا اتوبوس بیاید ولی این روزهایم همانند روزهای گذشته نبودند! تفاوتی که علناً به چشم میآمد
کفش های نو و براقم بودند خانه ای بود که تا چند هفته خریدی احتیاج نداشت سارایی بود که تا مدتی لباس نویی نمیخواست مادری بود که حداقل صاحب دو دست لباس تازه ای شده بود! … منی بودم که حضور سایه ای را حس میکردم سایه ای که گویی کاری جزء تعقيب من ندارد! سایه ای که حضور سایه وارش شديداً مشهود است! اما نمیبینمش نمیدانم کیست و مقصودش از کارهایی که میکند چیست فقط عجیب حضوری نامرئی دارد اما به قدری این نامرئی بودنش سنگین است که گویی به رویم وزنه ای سنگین قرار
گرفته از این حس کلافه میشدم از این که ببینم کسی به رویم زوم کرده اعصابم متشنج میشد! هیچ دوست نداشتم در مرکز دید کسی قرار بگیرم اتوبوس که آمد به سرعت سوار شدم؛ امروز متفاوت بود حتی چند سرنشین مردی که در قسمت جلویی اتوبوس سوار شده بودند… گویی قاعده های اتفاقات این روزهایم عجیب به هم ریخته بودند! یا شاید هم من دید نگاهم تغییر کرده بود. اتوبوس به حرکت درآمد و من همانند همیشه همانجایی که مینشستم جاگیر شدم. اتوبوس با همان تکان هایش که حاصل فرسودگی اش بود به راه افتاد …
- انتشار : 12/07/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403