رمان شفق قطبی
عنوان | رمان شفق قطبی |
نویسنده | محدثه نوری |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 726 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان شفق قطبی اثر محدثه نوری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ستاره، در یک خانواده معمولی زندگی میکند با تمام مشکلات و قشنگی هایش، روزگار برایش سپری می شود، او مردد در رابطه ی اشتباه مانده و برای فرار از عشقی که در تمام قلبش ریشه دوانده، تلاش می کند، رابطه و عشقی که جز زجر برایش ارمغانی نداشته ولی …
خلاصه رمان شفق قطبی
آن روز تا ساعت چهار با فاطمه بیرون بودم و ناهار هم ساندویچ همبرگر خوردیم؛ برعکس میترا، فاطمه دختر خیلی آرامی است و باهاش که صحبت میکنی آرامش خاصی در دلت موج می زند. ساعت چهار مجبور شدیم از هم دل بکنیم، من را تا سرکوچه رساند. و خداحافظی کردیم. وارد خانه که شدم دیدم سینا و بابا در حال تماشای فوتبال بودند و انگار که خبر نداشتند من دوساعت دیگر باید این شهر را ترک کنم. مامان تا من را دید به آغوشم کشید و گفت: دخترگلم، با دوریت چه کار کنم؟ دلتنگی زود هنگام
کار دستم داد و اشک هایم جاری شد. مامان با انگشت کشیده اش بر روی گونه ام کشید و گفت: گریه نکن شگون نداره… تصمیم خودت بوده عزیزم. بابا رویش را از تلوزیون گرفت و به سمتم نگاه کرد: آماده شو که بریم فرودگاه… به ناچار درب اتاقم را باز کردم و با دستم درب را محکم بستم. روبه روی آینه ایستادم با خودم بلند حرف زدم و انگشت اشاره ام را به نشانه تهدید تکان دادم ببین ستاره، این اردو جهادی رفتنت با تصمیم و اسرار خودت بوده پس الکی ادای این مظلوم ها رو در نیار…خودم را فریب
دادم و با حرفای خودم، راضی شدم. تیپ صبح رو مجدد پوشیدم و کیف مشکی که یک طرفش زنجیر داشت را برداشتم و چمدان چرخدار را روی زمین کشاندم، آنقدر قوی گام هایم را برمی داشتم که دیگر هیچ شکی و تردیدی نداشتم. با عشق به سمت خانواده رفتم. همه آماده بودیم و بابا هم چمدان را صندوق عقب ماشین گذاشت… سینا به مامان گفت: مامان آهنگ رو روشن کن. هوا ابری شده بود و تا رسیدن به مقصد چشم هایم را بستم و به بالشتک صندلی تکیه دادم چیزی از سپری شدن زمان نفهمیدم …
- انتشار : 15/03/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
مزخرف
مسخره ترین رمانی که خواندم نه قلم خوبی داشت نه موضوع جذابی