رمان قند سیاه
عنوان | رمان قند سیاه |
نویسنده | آذر یوسفی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، معمایی، رازآلود |
تعداد صفحه | 2800 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان قند سیاه اثر آذر یوسفی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
یزدان کیانی، مرد مقتدر و مرموزیه که به دنبال پیدا کردن قانل همسرش است، کسی که به عنوان مقتول دستگیر شده، پسر عمویش می باشد، اما یزدان خوب می داند پسر عمویش قاتل نیست و برای همین به دنبال پیدا کردن قاتل اصلی می افتد، سروین پایدار، دختر جسور و باهوشی است که به تازگی با پسر عموی یزدان نامزد کرده و حالا با زندان افتادن علی، با یزدان همدست می شود تا قاتل اصلی را پیدا کنند و علی را نجات دهند، در پی معماهای حل نشدنی قتل همسر یزدان، سروین و یزدان به باند خطرناکی نفوذ میکنند و در این راه رفاقتی دوست داشتنی بینشان شکل میگیرد، رفاقتی که رنگ و بویی از عشق میدهد اما …
خلاصه رمان قند سیاه
چشمانم بی آنکه از من دستور بگیرند، گرد می شوند. ابروهایم به پیروی از چشمانم بالا می روند و صدایم کمی تند میشود و رنگ تعجب به خود می گیرد: شعور داشته باش نسیم! صداتو بیار پایین. نمی بینی تو خونه ی مادرم هستیم؟ میخوای ابرومو ببری؟ اینبار بلند تر داد می زند: -اون از رفتار این چندوقتت که انگار تو شدی جن و من شدم بسم الله! اون از حرفای معنی دار امشبت راجب علی
اینم از بازخواست کردنت و چک کردن گوشیم. وقتی بهت میگم با مادرم حرف می زدم یعنی با مادرم حرف می زدم. اینکه میخوای گوشیمو چک کنی یعنی به حرفم اعتماد نداری. یعنی به من، به زنت شک داری. اصلا از کی تاحالا برای حرف زدنم با تلفن باید به تو جواب پس بدم ها؟ فکر کردی منظور کاراتو نمی فهمم؟ فکر کردی خرم حالیم نیست؟
تو علنا داری به زنت انگ می چسبونی! فقط خدا می داند که در تمام این یک سال و نیمی که با این زن ازدواج کرده ام، چقدر خشمم را فرو خورده ام! چقدر فریادهایم را در گلو خفه کرده ام! چقدر شنیده ام و دم نزده ام! افسوس که همیشه گمان می کردم نسیم درست می شود و تا به امروز حتی ذره ای تغییر نکرده!
همان دختر بیست و سه ساله ای که در اولین دعوایمان متوجه ضعف اخلاقی اش شدم، مانده! همانی که زود ناراحت می شود، زود داد می زند، زود تصمیم می گیرد، زود تهمت می زند و بد بیراه بارت می کند و در آخر، خیلی زودتر از تمامی اینها، از کرده اش پشیمان می شود! کاش قبل از ازدواجمان متوجه می شدم که این زن، همین زنی که در آستانه ی بیست و پنج سالگیست، چه قدر بچه است!
کاش زودتر می فهمیدم او هنوز به بلوغ فکری نرسیده و با ازدواج کردن، در حق من نه، بلکه در حق خودش جفا می کند! من یزدانم. یزدان کیانی. مردی که صدای بلندش را کمتر کسی شنیده و دیوانگی اش را کمتر کسی دیده. اما امشب، امشب آنقدر روح و روانم آشفته شده و آنقدر نسیم اعصابم را به بازی گرفته که نتوانم خودم را کنترل کنم
مچش را چنگ می زنم و به سمت خودم می کشمش. همانطور که مچ ظریفش میان انگشتانم فشرده می شود، از میان دندان های چفت شده ام می غرم: -حرف مفت نزن. بیشتر از این نرو رو مخم نسیم. وگرنه تضمین نمی کنم که نزدم تو دهنت! اگه تو بی آبرویی من نیستم. دعوایی داری، حرفی داری، مشکلی داری، همشو بذار برای خونه. نه اینجا!
نه توی خونه ی پدر و مادر من! افسار پاره کرده و تهدید من انگار اثری ندارد که صدایش بالاتر می رود: -اتفاقا باید همینجا حرف بزنم. باید خانوادتم بفهمن چه افکار کثیفی تو سرته. باید بفهمن چه فکری راجب زنت میکنی. فکر می کنی من با رفیقت در ارتباطم؟ آره؟ هه! این طرز فکرت راجب منه؟ راجب زنت که تو این زندگی هیچی جز عشق نداده بهت؟
واسه همین تفکرات چندش آورته که چند وقته از من فرار می کنی؟ واسه همینه با اکراه بهم دست می زنی؟ به خدا قسم که این زن دیوانه است! چطور می تواند انگشت اتهام را به سمت من بگیرد وقتی مقصر همه چیز خودش است …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 23/04/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403